هر عهد به دلبر را بشکسته نمی بینم
بشکست چو دل ، دل را زو رسته نمی بینم
برجست دل از جا گر از بهرِ دلارایی
برجسته تر از آن دل برجسته نمی بینم
چون دُرجِ دلم پُر شد با گوهرِ عشقِ یار
بی اوست که دنیا را آرسته نمی بینم
هر نورِ حقیقت را دیدم ز میِ ساقی
از پای چه مشتاقش بنشسته نمی بینم
افراط نه شایسته در کارِ جهان باشد
دلداده رَود سویش شایسته نمی بینم
تا گشت دلم واله در بست به رویِ غیر
بر دلبرِ خود یک دَم در بسته نمی بینم
در بند کشیدم دل بستم به سَرِ کویش
این بند به دلبندم بُگسسته نمی بینم
در کویِ حبیبِ خود چون زاهدیِ خسته
رسواتر و شیداتر دلخسته نمی بینم
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
عارفانه عاشقانه