دیروز یه حسی داشتم تو اینمایه ها ، واقعا قصدم عزم بود ، ولی وقتی نظراتتون رو دیدم ویه دلیل دیگه و بقیه حرفا موندم.
هزاران حرف تو این دلنوشتم نهفته است
شاید شاعر نباشم ولی عاشقم
عاشق خدا ، عاشق آزادی:
خداحافظ، شاعران آزادي
خداحافظ از کساني که، مبحوسن تو تنهايي
خداحافظ از اونايي که، مي جنگند با شوق، ولي اجباري
خداحافظ از رفقا، انگاري
فانوس از ذهنتون ميره، به ديار فاني
بزار بهت بگم حرفاي نهايي
فانوس براي شما تو خاطراته
تنها با خداشه
گوش به فرمان ، افکارشه
دوست داره رفيقش، اميدوار به فردا بشه
شما رو سپرد، به خداي حافظ
چي مي تونه بگه بهتون، به جز خداحافظ
خداحافظ از شما، یعنی سلام به آزادی
----------------------------------
از این جا ، بعد از دیدن نظرات شما اومد:
جز فریاد ندارم کاری
اگه با من بیایی
حرفها پشته سرت میاد
خنجر میخوری زیاد
فانوس زاده ی طوفانه
خصوصیتش به پا کردن کولاکه
یه وقتایی گرم
یه وقتا سرد
تو دلش داره کلی حرف
میخونه برات ، تا وقت مرگ
غرورم اجازه نمیده بگی خستم
من مردم
توی دستم ، خنجر
اگه گفتم رفتم
ناراحت بودم ، از دست
اونایی که پشتم، در نیومدن
نشون میدن هستن، ولی دو رنگن
ولی من میمونم برا همیشه
تا بگم دلم از نا امیدی تمیزه
اگه موندم به خاطر تو بودش
که با حرفات ، میگی معنی فانوس چی بودش
فانوس