سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 30 آذر 1403
    20 جمادى الثانية 1446
    • ولادت حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها، هشتم قبل از هجرت، روز زن
    Friday 20 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۳۰ آذر

      شر خویش

      شعری از

      عمار کیخائی(عمار)

      از دفتر خیش نوع شعر قصیده

      ارسال شده در تاریخ ۵ روز پیش شماره ثبت ۱۳۴۴۴۷
        بازدید : ۲۴   |    نظرات : ۴

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر عمار کیخائی(عمار)

      شیطان که خود متضرر ز کبر خویش
      دارد نصیحت ما و قرار خویش
       
      دیگر چه سان شود این دستمال من
      زان طور حریر آغشته به روغن گلی خویش
       
      بس نیست این عطش ز حکمتم
      چون من ز خود نبریدم ز کبر خویش
       
      آنطور گریبان من به چنگ زند
      کافتد طلا به چاه و صاحب به مال خویش
       
      من هیچ ندانم ز سطح خود
      دیدم مگس بپیچید به دور خویش
       
      شاید عسل به شیرینی و حلاوتم
      یا حتم فضولاتم و کثافت به ذات خویش
       
      دیگر نوشتن و رفتن مرا چه سود
      از این گناه و ازان حقیقت به حال خویش
       
      حالا مرا که غرور نوشتن است
      باید عذاب بیاید اما ز رحم خویش
       
      دارد مرا نگاه و هوای خویش
      دیگر ندانم و گرمم به حب خویش
       
      زان کار خود نشدم یک زمان خجل
      این از برای حماقت نه از وقار خویش
       
      آن مردمان که سعادت برایشان
      همچون آب حلاوت فراغ خویش
       
      گویند قیاس پاکان نه آن توست
      هر چند که شیر بیاید به شیر خویش
       
      ما را جز آن امید که بر تو بسته ایم
      در ظاهری نساخته و در ریای خویش
       
      ترسان از آن پرده عصمت که روز حشر
      از ما بیافتد و باشیم غمی ز کار خویش
       
      باید که توبه ستانیم از آن امید
      یا دست خود بگدازیم به دست خویش
       
      ما غافلیم و نداریم هوش جمع
      صد بار توبه نمودیم ز عار خویش
       
      اما دوباره چو آن زاغ رو سیاه
      برگشته و ناشخور به گار خویش
       
      اما عجیب در این سرای خالی ز رحم و داد
      داری هوا با ملکان دور نگار خویش
       
      ما جز ادب که نداریم به اتفاق
      دیگر چه سهمی دهیم به پادشاه خویش
       
      جز رحمت و لطافت و صبوری تو
      ما را امید به هزاران دعای خویش
       
      حاشا نباشد و عددی است در ریاضیات
      انگار بر بینهایت و ما هیچیم به جای خویش
       
      ما را طمع انداخت لطف تو
      زنهار اگر که بسوزیم به دار خویش
       
      مغرور می‌شود و آسان به دست خود
      بنده به ذره و دارد شکست پذیرای خویش
       
      گاهی در این قفس پر ز دام و ترس
      من لحظه‌ای بگذشتم ز های خویش
       
      دیدم که چنانی تو بر زمین
      ما دانه ایم و تو داسی به دست خویش
       
      صدها هزار توبه و غفار که ما خوب بنده‌ایم
      این ادعا که ز ما برخاست ز ذهن خویش
       
      بگذشت زمان و دمی مکث نکرد
      ماییم رفته؟ نه، که نگاهی به ضار خویش
       
      گفتش اذان مؤذن و حاجی نماز کرد
      ما متشکک هنوز ز استحمام خویش
       
      در فکر من چنان سرطان می‌مکد
      این فکر پلاسیده رویای جوان خویش
       
      باشد مرا که تو گیری فسار کار
      ما خود نگرفته رها شد طناب خویش
       
      دیگر بس است و پناه بر او کنم
      این هدیه به شیطان و ز زار خویش
       
      این آتشی که درون است را تو داده‌ای
      آبی بریز و رها کن مرا ز نار خویش
       
      هر کار اگر که نمودی نترس ولی
      از آن بترس که بریزد  تو قبح خویش
       
      مردم دگر ندانند قدر کار
      حاشا چه صحبتی است؟ خود کرده‌ایم سزای خویش
       
      گر چه متقید به حجابم ز خواهران
      اما برادرم کوش ز دفع حجاب خویش
       
      این هم که جمع شده صوم و صلاة من
      باطل شود به هزار فکر در صلاة خویش
       
      دیدم متزاهد شقیق به درگاه حق
      ایستاده و عرض ارادت به افتخار خویش
       
      من هم همویم و افتان به پای در
      غمناک و سر خجلت ز افتقار خویش
       
      هر کس سر چیزی به دامن است
      ما را ندانم کدام سر است به دام خویش
       
      دانسته‌ام کریمی و رحیمی به هر کسی
      اما کدام روست که آرم گناه خویش
       
      یادم که اوج حقارت به دست او
      می‌بینی و نکشیدم دست خویش
       
      افسوس و صد فسوس ز کوتهی ولی
      افسوس به چه آید رحم کن به حال خویش
       
      اینها همه گفتیم و غافلیم
      از آن نگار محبت امیر و جلال خویش
       
      طوبی رحمت و حکمت به روی ارض
      آکنده از گناه و حسادت ز جار خویش
       
      اصلا چرا منی با این همه سفالتم
      باید که دم زنم ز او با این همه احتشام خویش
       
      نور رحمت و جلال و وقار حق
      آمد زمین و غافلیم ز مجال خویش
       
      باشد که لحظه‌ای بچشیم نور حق
      باشد که شویم چاکر یار به یار خویش
       
      دیگر زبان درازم چنین کند
      ورنه من آنم و ساکت ز کار خویش
       
      خوش حال کسی که به درگاه توست
      من حال ندارم و بیکار ز عار خویش
       
      مادر تمام اگر این کودکش جفا کند
      رحمش بیاید وقت فراق خویش
       
      ما را چه آید و چه گوید و چه داردش؟
      نه کودکیم و نه عذری و نه می‌رود فراق خویش
       
      بنده که آدم شد است بر اتفاق
      با این همه زلیخا و فوران شباق خویش
       
      و آن همه حسد و بخل و کبر و ترس
      باید که بترسد بیشتر از ریای خویش
       
      این کاغذان گره خورده به جوهریم
      ما هیچیم دست توست بر هخام خویش
       
      من سست و ضغیفم در بحر جنگ
      باشد که تو مرحمتی کنی بر غنیم خویش
       
      دیگر چه گویمت ای سیم ز حد برون من
      من سیر نمی‌شوم از صحبت برار خویش
       
      ما آدمیم مشاهده بعدش نتیجه بحث
      بر ما ببخش اگر که نامیده‌ام برار خویش
       
      باید چه گویمت ای کاش برّ من
      موسی یا که خضر شود رهنمای خویش
       
      شکرت خدا که می‌شنوی حرف من
      هر چند که خود غافلم ز حرف ذار خویش
       
      ای کاش بر من ترسان و مخلوج خلق
      تو خود اختیار کنی روی و نگار خویش
       
      من خود خجل و ترسناک ز عاقبم
      این هم دلیل دیگری بر عذاب خویش
       
      من خود ز ابتدا عذر خواه شدم
      ای حق مدار بجزت التماس خویش
       
      این حالتم که خزانم در بهار
      هم حالتیست که ندانم حال خویش
       
      ما خود نرفته و در کار ابتریم
      چون شد قدم می‌مانیم به راه خویش
       
      گفتم شبی که کاش چشم من
      تاریک شود که نبیند نگار خویش
       
      یا که چنان نشناسد زیب او
      اما همان توبه نمودم ز گفتار خویش
       
      من را چه آید اندر سخن حکمتی
      یا در زحمت دوران دهر کار خویش
       
      ما را جز این بهانه‌ها نیست هیچ متاع
      گفتند مخور غم که اوست خریدار خویش
       
      اکنون در صده ای ز تاریخ دهر
      مشغولم و فردا به زیر خروار خویش
       
      دارم چه سعی و سخن بهر تو
      فرداست هر کسی مشغول کار خویش
       
      آری که ظلم است بر زمین
      اما به جهد باش از ظلام خویش
       
      گفته است نور مسجم در زمین
      اکبر ترین دشمن، تو راست امار خویش
       
      آیا کسی که بر رخ یار می‌شود
      خوش بر اوست یا من آتش به جان خویش؟
       
      می‌ترسم و دارم عذاب سخت تر
      از آن ملک و دیگر روی کردار خویش
       
      این هم برای کوتهی دعوا بعد شعر
      عمار، ورنه ما که بریدیم ز نام خویش
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      ۱۰ ساعت پیش
      درود شاعر عزیز
      یلدایتان مبارک
      خندانک خندانک به گیسوی سیاه یار می مانی خندانک خندانک
      خندانک خندانک سیاه و پر شکن آرامش جانی خندانک خندانک
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      ۴ ساعت پیش


      ❣️به نامِ یگانه‌خدای‌ِ هستی‌بخش❣️

      🌷دلِ شاد و عاشقانه نه انار و هندوانه
      همه‌وقت می‌تپد مِهر به درونش از بهانه
      به صَفایِ آیه‌ی حَمد به شگونِ فالِ حافظ
      بنویس سَطری از عشق تو به خطّی از ترانه🌷

      🌹🍉🌹
      سلام و درود
      🌹 عرض تبریک حضور شما و خانواده ارجمندتان🌹
      یلدایتان شاد روزگاران‌تان خوش 🍉🌹🍉

      🌷بااحترام 🌷

      🌷

      محمد اکرمی (خسرو)
      ۳ روز پیش
      سلام و درود جناب کیخائی
      خندانک خندانک خندانک
      محمد باقر انصاری دزفولی
      ۳ روز پیش
      باعرض سلام
      زیبا و
      بسیاردلنشین بود
      احسنت درود بیکران برشما
      ادیب بزرگوار
      خندانک خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2