سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید |
|
||||||||||||
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است. |
۱۴۰۲/۲/۸ شماره ثبت ۶۳۴۳۷۱
مهرت به دل نشسته ,چون زورقی به طوفان,
گیرم به دامِ چشمت , این قصه ای ست پنهان
رازی که دارم از تو , با کَس نشایدَش گفت,
پا می کشم من از عشق , اما زنی تو دامان
این خود فسانه باشد , با راز و رمز بسیار,
آتش بگیردم دل , اما نگویم از آن
در هر افق تو دیدم , هرسوی دهر , هرجا,
در کوه و رود و دریا , در باغ و دشت وبستان
طوفان چو آمد از راه , با زوزه های سرکش,
سیلی به صورتم زد , گویا زدی تو آن سان
چشم و نگاه و دستت , پیوسته هست بامن,
روح منی تو شاید , در اندرون و در جان
پایان نمی پذیرم , تا کُنهِ جانم از توست ,
با من نمیرد این عشق , گر من رسم به پایان
من می روم ولی تو , پر می کشی به هر سو
در آسمان و در عرش , در هر طرف خرامان
ای عشق لحظه ای باش , تا روحِ من بگیرد,
آرامشی در این دَهر , از این فراقِ سوزان !
آبادی از تو بوده, در شهرِ زندگانی
رفتی و مانده عشقت , در این دیارِ ویران