يکشنبه ۴ آذر
آزار شعری از حسن لطفی
از دفتر عشق پاییز نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳ ۱۳:۱۰ شماره ثبت ۱۳۲۸۸۴
بازدید : ۴۱ | نظرات : ۷
|
|
خسته ام از بس زدم فریاد این تکرار را
روزو شب بنشانم اندردیده خود خار را
توچه مبینی سروگوشی بگویی آدم است؟
من چه می بینم نمی دانی؟ ببینم مار را
از سکوت سرد نای من نواها می رسد
بس بگویم درد خود دارم به بر دیوار را
برکن این بنیاد هستی را بیا ای نیستی
چند ها باید به بینم تیشه از آزار را
کی به بندم چشم آتش دیده ام را یک شبی
تا نبینم بیشتر این کوچه و بازار را
حسن لطفی
آدینه روز ۶مهر۱۴۰۳
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
|
نقدها و نظرات
|
سلام هزار سلام بانوی خرد وعشق و مستی بانوی واژه ها جمیله عزیز از زیبا دیدن تون خوش حالم بانو | |
|
سلاممممم استادم ممنونم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ | |
|
ج | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درودبرشما جناب لطفی عزیز
بسیارزیبابود