از شهد و عسل ز دور تو لبریزی
شیرینی و مهربان و شورانگیزی
گفتم که دمی کنار تو بنشینم
افسوس که بر زخم نمک می ریزی
یسرا طهماسبی زاده
زیبا و لطیف و نغز و شورانگیزی
رنگین تر از آن مناظر پاییزی
گلگونه ی تو،لعل لبت خونین است
یکباره بگو که دختر چنگیزی
یسرا طهماسبی زاده
در آرزوی طلوع یک فرداییم
در محفل شادمانه کم پیداییم
با اینکه ز بطن روشنی زاده شدیم
تاریک تر از سیاهی یلداییم
یسرا طهماسبی زاده
دیوانه کسی که دل به عالم بدهد
بیچاره کسی که بر دلش غم بدهد
گر هدیه کنی به آدمی شادی را
عالم نتواند به تو ماتم بدهد
یسرا طهماسبی زاده
بیچاره سمن ز شاخه آویز شده
دستان گل از ترانه لبریز شده
بر شاخ بلند یاس بلبل آویخت
فریاد زده ،عزیز، پاییز شده
یسرا طهماسبی زاده
پنجشنبه شد و دوباره من دل تنگم
بیهوده تمام روز بد آهنگم
از بس ز زمانه غصه می بارد من
با هر کس و ناکسی چنین می جنگم
یسرا طهماسبی زاده
بی حوصلگی ز تار و پودم جاریست
روز و شب من دوباره هی تکراریست
تو رفته ای و حال دلم معلوم است
من مانده و زنده ماندنم ،اجباریست
یسرا طهماسبی زاده
درود بر شما بانوی عزیز