پــنـجـره وا شـو سـحـر ؛ آمـده بـا رویِ خـوش
بــاد زَنَـد بــر مــشـام ؛ رایـحــه و بــویِ خـوش
گفت : پـگاه بر نسیم ؛ رقصکُنان ، سـوتزنان
شانۀ شامگاه ، کِشان ؛ زلفِ سپید موی خوش
شـعـشـعــۀ روشـنـی ، پــرتــو بـیـافـشانـده بـاز
سرزده خورشیـد اُمـّیـد پـسِ کورسـوی خوش
پـرده گُــشـای زنـدگـی ؛ پـنـجــره را وا بـکـن ..
تـابـش اصـابـت کُـنَـد بـر رُخ و اَبــروی خــوش
پــرتــو فـشـان خـانـه را ؛؛ کـرده مـنــوّر نـشـان
از تن عشق گَرد زُدای ؛ تشتک و جاروی خوش
سـیـنـۀ دیــوار و بـاروی جـهـان نـقـش گـرفـت
قـاب درخـشـنـدگـی ؛ پــرده و تـابـلـوی خـوش
رخش ببخش روشنایی به شـبِ سـرنوشـت ..
تـیـره شـود ، تـار شـود ؛ تـیـرگی خـویِ خـوش
جنب خوشی ، خوشخوشان جاده بنا میکنم
رهـگـذران ، بـگـذرنــد ؛؛ از گــذر کــوی خــوش
نـامـه نـوشـتـم چـنـیـن : گـاه بـه مـا سـر بــزن
پـای کـبـوتــر بـبـســتـم ، بِــبَــرَد ســوی خـوش
پگاه
یزدان_ماماهانی
آغازسرایش۱۱_۵_۱۴۰۳
پایانسرایش۲۹_۵_۱۴۰۳
جستار_چکامه_انگیزشی
_🎹♥️ اُرگـ ســـــرخ ♥️🎹_
بسیار زیبا و شورانگیز بود
جسارتا در هنگام خوانش روان بنظر نمی رسید