شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
طوطی یی در جنگلی انبوه و دور
روزگاری داشت با سور و سرور
در کنارش بر بلوطی از قضا
زاغکی زشت و پلشت و بد نوا
آشیان کرد و بدو شد هم نشین
از وجود زاغ طوطی بس غمین
گفت طوطی از سرِ نخوت به زاغ
دور شو دیگر نگیر از من سراغ
لاله با شبدر نباشد سر به سر
گوهری، مس برندارد جای زر
مشتری هرگز نگیرد جای مهر
مُشک از عود آید ونور از سپهر
همنشین و مونس شاهان منم
طوقی از یاقوت و گل بر گردنم
کاخ و ایوانش بوَد منزل مرا
می نشینم روی دست اغنیا
در برم دارم شکر ، جام شراب
از بلور شیشه و ظرفی گلاب
پسته و فندق خوراکم وقت شام
قهر با اندوهم و دنیا به کام
در جوابش گفت زاغ نیک بین
گر نشد قسمت مرا یک هم نشین
شاد و خوشحالم به جنگلها رها
حق مرا بنموده گوهرها عطا
فطرتم آزادی و آزادگی است
در سرشتم غیر این آمال نیست
گر چه در ظاهر کریه المنظرم
مرد و زن باشد گریزان از برم
سیرتی زیبا عطا کردم خدا
شکر حق گویم که هستم باحیا
صورت زیبا نماند یادگار
ذاتِ خوش باشد به دنیا رستگار
ای برادر سیرت نیکو بجوی
صورت زیبا نباشد چاره جوی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
آموزنده و زیباست