اولین نامه ی من برای تو :
اگر روزی در اردیبهشت به قبیله ی عشق من که درست زیر شفافیت چشمانت دارش زدند ، رسیدی ،
گرچه می دانم دیر است اما برای آخرین بار گل خشک مانده در گلویم را ببوس
تا سنگینی حرف های داغم را مثل ماه که هرسال از زمین دور تر می شود خواب ببینی.
گرچه میدانم دروغ محض است .
اما گاهی همین دروغ و خیال مثل آخرین کبریت در شب سرد آرامم میکند با اینکه میدانم هرگز گرم نخواهم شد !
هوا چقدر خوب است!
یکی از همین روزهایی که اردیبهشت ، بهار را تسخیر کرده بود ناگهان به خود آمدم به آیینه نگاه کردم و با خنده گفتم دختر بودن هم زیباست...، لامصب به دست تو تسخیر شده بودم و نمی دانستم ...!
درون من پر از گل بود گل هایی که میدادی و لبه ی خیابان مینشستم و بو میکشیدم، ذوق میکردم ، و گل را همانطور که بود جایی از اتاقم با دقت نگاه میداشتم...
خوش بودن دل جرم بود یا اینکه ...
تو زندگی کردی، من آرزو کردم ،روزگار برای تو خوش خواند ،من برای تو گیتار زدم
گیتار زدم
گیتار زدم ...
تا رسیدم به نامه های سرد و غمناک مادرم برای پدرم!
ای جانم
چه زیبا ودلبرانه
بااحساس ودلنشین بود بانو
به جمع ما خوش آمدید