نهال از مویه بنشانم، وز آن سروی برویانم، به هر شاخش مناجاتی به دعویّ فرج خوانم
سحرخیزم، به هر صبحم به پا خیزم، نگیرم روی خود از عهد خواندن تا تو را در عهد و پیمانم
سپهری از رجا دارم، هوایی آشنا دارم، به دل رنگ تو را دارم، وصالت را دعا دارم
چنان با سوز خوانم ندبه در هر صبح آدینه، که شاید داد دادار و به دست خویش بستانم
درخت آشناییْمان، ازل در من پدید آمد، بَرَم مهرت مزید آمد، وز آن روزت خریدارم
شرابی، باده گردانم، جهانگرد مغیلانم، تو ابری من بیابانم، ببار ای جان جانانم
به رویت، تاری از مویت، بدان آزرمجو خویت، وز آن عطرت، از آن بویت، چنان مشتاق دیدارم،
که گر سویی ببینم روزی از سویت، و یا گَردی نشیند رویم از کویَت، دگر معنا نمی دانم
شفیعی، من گنهکارم، دوایی نیست در کارم، جز آن کز گوشهی چشمی به رویت پلک بردارم
گرانسنگی، نگهبانم، سبکباری، غزلخوانم، علاج درد عالم را تویی ای درد و درمانم
ز شوقت بر سر دارم، مکن زین بیش آزارم، نظر بر تو نمیبندم، دل از تو بر نمیدارم
نظر بازی، نظر خوانم، تو را افتان به دامانم، نگاهی ای عزیز دیدگانم، صاحب جانم!
من آن مرغم که بیدارم به شوق روی دلدارم، سر دام تو را دارم، در آهنگت گرفتارم
سیهمویی، سیهرویم، بتاب ای خور سوزانم، بسوزانم که سستی رخت بربندد از ایمانم
دلافگارم، در افکارم، اسیر چرخ دوّارم، مبادا در حجابت رفته از ید سهم دیدارم
به چشمی جسم را غائب، به دل چونان مرا جانب، منم داماد، کاو نورت بتابد بر دل و جانم
خمارم، مست و بیمارم، به پندارم تو را دیدم که شد از دل برون انگار اغیارم
به سان گفتهی سعدی، چنانت دوست میدارم، که صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دامــاد خراسانی
پانزدهم شعبان سال روز میلاد خجسته قطب عالم امکان،
حضرت ولی عصر حجت بن الحسن علیه السلام بر همه شعیان جهان مبارک باد