درودهای بیکران وعرض ادب واحترام خدمت جناب محمدی بزرگوار
بسیار خوشحال شدم ازاینکه دلنوشته ی بنده را قابل دانسته
وپنجره ی سبزی را دراین خصوص گشودید
چرا که ما از شما بزرگواران واساتید برجسته می آموزیم آنچه را که باید
ودعاگویتان هستیم
آنچه را که اندیشه کرده و به روی کاغذ آورده ام برایتان می نویسم
لخته واژه های عاشقانه
در سطر سوم را به عنوان ترومایی محسوب کرده
که باعث ایجاد بافت زخم یا لایه(فرشی) از زخم روی قلب شده واین بافت تمام عضله قلب را پوشانده است و پوتین های دلتنگی باعث ترمیم نشدن وبه درد آوردن مداوم قلب میشوند
قولنج آرواره
تا قولنج نشکند صدایی از مفاصل نخواهیم شنید
فشار وارد آمده بر اثر سیاه سرفه های احساس قولنج آرواره را شکسته
واین صدا به صورت آه و اندوه در بند بعدی به هوای بی کسی هااا شده است
زمستان چشم ها
زبان سخن بریده شده وخون جاری میشود
زمستان چشم ها باعث لخته شدن این خون شده وارتباط عمیقی را بین بند ها ایجاد کرده یا من اینطور فکر میکنم
توضیحاتی را که برایتان نوشتم جسارت تلقی نفرمایید فقط خواستم اندیشه ام را برایتان نوشته باشم
به جدّ می گویم باز هم خوشحالم که دست به نقد شدید وصفحه بنده را برای نوشتن انتخاب فرمودید
خداوند به شما سربلندی روزافزون عطا کند و ما در سایه ی دانشتان بیاموزیم
غلظت شب های تاریک را حجامت کند
درود ها شعر زیبایی بود
برقرار باشید