ای کلاغ ،ای قاصد شهر همیشه ابری و پر دود
قاصد شهر کسالت بار و مه اندود.
قاصد شهری که در آن
بَسکِه ابرش بی نم و بی سود
پَر نشُسته مرغ عشقی زآب بارانش
هیچ کس هرگز ندیده شبنمی بر برگ ریحانش.
از جفای ماغِ* قیر اندود
چشم های مردمانش خسته از بس جسته گامی بیش را در پیش
هر تلاش مردمان مردود.
.
ای که جا خوش کرده ای در ارتفاع شهرِ دود اندودِ پست
ای که چشمانت شده شاهد به صدها ماجرا
هست هیچت قصه ای زان شهر تا گویی به ما؟
.
«آری آری...
من حکایت گویم از آن شهر بر تو صد هزار.
مردمانش گشته تن هاشان نزار
بدتر از آن... روحشان گشته چو قار*.
صبح تا شام آنچنان سرگرم کار
گشته غافل هر یکی از دیگری
روز هاشان گشته چون شبگاه تار.
جملگیشان گشته بر ننگی دچار
هر یکی زان ها سرش کرده به غار.
از گزند ماغ ننگین و سیاه
کز دم سرد همان مردم چنین بگرفته بار.»
وزن: فاعلاتن فاعلاتن ... الخ
پ ن:
ماغ: مِه (بخار آب متراکمی است در فصول سرد در مجاورت سطح زمین)
قار: قیر
قافیه در شعر نیمایی
درودها بر شما آقای اکرمی
شعر نیمایی خوبیست اما قافیه ها بی هدف هستند. در مبحث قافیه در شعر ، نیما میگوید: « قافیه برای شعر ضروریست و زنگ مطلب است در پایان مطلب میآید » نباید پشت سر هم قافیه آورد. هدف نیما برای راحت کردن شاعر از تنگناها است .
به این نمونه نیمایی دقت فرمایید که زنگ مطلب را انسان حس میکند .
گفتی: چگونهای؟
- لبریز اشک و خون و جنونم، چه گویمت؟
از چشمهای شعلهورم
غزه
میچکد
خاورمیانهایست درونم، چه گویمت؟
محمدرضا روزبه
مهر ۱۴۰۲
جنونم، درونم
همچنین در این شعر کوتاه ، تصویر چکیدن خونبرای القای معنی زیباست