در ره عشق مستانه شوی یا نشوی از سر اجبار به آن محکومی
جان بدهی در ره عشق یا نَدَهی جانِ عزیزاز سر انکاربه آن معدومی
(چه بخای چه نخای در راه عشق نابود میشی، )
در ره عشق ،عشق بِسازی و بِبازی از لطف گران محرومی
یا که روی در ره عشق بی حَد و بی مرز، معلومی
جان در رَهِ بیگانه گُدازی ، یاکه عشق در ره جانانه بتازی
یا که شوی مجنونِ زمانه یا که نخواهی از سَرِ عشق هر چه نیازی
در ره جانان از دل خود چشم بپوشی و جهان را به رخ عشق ببینی و دگر خود نخواهی
دگر هیچ نبینی و اگر هم که ببینی عشق ببینی همه را و جهان را به رُخِ مِهر ببینی
ولی اینگونه نباشد رخ مهر و رخ عشق جهان را که تو اینگونه ببینی
بی رحم ترین نقطه ی ضعفت نقطه ی عطف دل بی غش و بی شوخ تو است
اندکی سادگی مهر و صفای دل پرمهرت را به سرای عمق دلت مهمان کن
تا که هر رهگذری بر سر سفره ی مهرت ننشیند و زآن هیچ بهره نبیند
تا که تو اینگونه بمانی دنج و بی غم در پس ایام حیاتَت..
و
با احساس