شب آمد و به دیده ی تاجر نیامد خواب لب بسته و خموش به جزء نیاز ندارد کار
به هر سو می کند نگاه ، معشوق میکند نیاز این راز سر به مُهر دل را میدهد به باد
کار دل را هیچ عالم چاره نیست ! در کتابی نیست راهی ، بحرالمسائل لازم است!
گر تو گشتی در ره عشق ویران و خراب غم مخور بسیارند در این خرابات همچو تو
چون سر زد سپیده از مشرق زمین ،تاجر به فوریت حاضر گشت به در خانه ی دلدارش
باز فریاد بلند کرد ، بیا آرشین ، آرشین مالالان ، بیا آرشین ، آرشین مالالان......
ماه آمد بر در حلقه در ، چشمه جاری شد ، گل شگفت ، قمری به ترانه خواند
بلبل به غزل خوانی ......آسمان شاد و زمین خندان بود
ابرها رقص کنان میرفتند!
تاجر بگفت به دلدارش ، الهی که من فدای تو شوم، فدای آن برق نگاه تو شوم
ناز و ادا کم کن بگو چه میخواهی ؟ تهمینه با ناز و کرشمه گفت :
بگو قواره فروش تو چه می خواهی؟ تاجر بگفت به یارش ، من همسری بخواهم زیبا و با کمالات
با ناداریم
بسازد در بین مال دنیا ! تهمینه گفت : مالی دگر نداری؟ تو هستی و الاغت!
تاجر بگفت : آلان ندارم آهی جز چند طاقه پارچه !
ولی خدا بزرگ است ، من عاشق تو هستم ، در آسمان قلبم تنها ستاره ای تو
بگو بمن بیایم با خواهر و عمویم امشب به خواستگاری تو؟
تهمینه سر فرو برد با لبخندی شیرین ؛ تاجر به شب بیامد با خواهر و عمویش (حاجی سراج)
با طعمطراق عالی تهمینه گشت خوشحال ، تاجر چُونین عالی......
ترک هندویی کشیده ما را به خانه خود پایم بمن جرات بیرون آمدن را نمی دهد
خورشید ندارد نشان به شب، جایی که نور ماه دیده میشود
صاحب دل ندارد اختیاری آنجا که او دیده می شود
بس عاشق هستم و عجول تا برسم به وصال یار
صبر کند یار من ، تا جگر لخته خون شود !
یوسفم در اتاقی محبوس با دلدار خود
می شود خون این دلم در یک نگاه یار خود
در حضورش بی حضورم در حضور چشم او
می شود گم دست و پایم در حضور چشم او
و بدینسان تاجر و تهمینه به هم رسیدند و هر دو به آنچه میخواستند به یاری خدا دست یازیدند.
🌸🌸🌸
(🌹پایان🌷)
درودبرشما
طولانی بود ...