چهارشنبه ۳ بهمن
|
دفاتر شعر مهدی یوسفی نژاد( لولی وش)
آخرین اشعار ناب مهدی یوسفی نژاد( لولی وش)
|
درود به همه ی عزیزانی که این مطلب را می خوانند . دلنوشته ی زیر نامه ایست به پدر بزرگوارم ، که به تجویز دوست ِ شاعری ، هر شب زخمش را با نمک پاشویه می کند . این نامه را همین امشب برایش نوشتم و ای میل کردم . و چون اینجا را خانه ی خود میدانم و شما را محرم ، تصمیم گرفتم بدون ویرایش در اینجا هم بگذارمش . و اما مطلب اصلی ، کلیه موضوعات ذکر شده در این نامه کاملا شخصی و خانوادگی می باشد . و هیچگونه ارتباطی با مضامین اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی با هیچ مملکتی ندارد . نگاهتان مستدام ***************************************************************************
سلام بابا
با امشب ، یکسال می گذرد از روزی که داس را بوسیدی و روستا را برای همیشه ترک کردی . و من در این یکسال قدر ِ یک عمر پیر شده ام اکنون حال من بد نیست اما احوالم ، همان پریشان ساز ِ ناکوک که می دانی .
میدانی بابا ؟! دلم عجیب برایت می سوزد کج کلاه خان مثل هر روز کلاهش را صاف میکند و دست را تا سینه فرو می برد در جیب ِ جالیزی که تنت بود - تنی که وطن - و در زیر کلاهش ، هندوانه شمار می کند .
میراب هم ، سهم ِ آب ِ جالیز را بطری بطری به مکزیک می فروشد تا میراب زاده در شهر به تجارت ِ ذرت بپردازد .
و کدخدا .... ! مثل همیشه ، قانونی از میان ِ دو پا نطق میکند و هق هق وار ، به ریشت لبخند می چسباند
و من ! آه ...... مترسکی شده ام در جالیز که جای دل ترکاندن ِ تاراج تنها آدامس می ترکانم و با کلاغان ِ باغ ، لاو ! ( love )
بابا ؟! بابای تمام ِ سی سال کودکی ام !؟ تو را به معبد ِ دستانت بیشتر مواظب باش . حال که در این یک سال مرد شده ام دریافته ام ، خدایی که وقت رفتنت تو را به آن سپردم دوهزار و پانصد سال می شود که مفقود است !
کسی که هنوز جای مُهر دستانت بر پیشانی اوست مهدی ِ کوچک ِ تو
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.