آن شب ماهم خسته تر از همیشه
دست بر سر به خانه آمده بود
نگاه ماه بوی عجیبی داشت
مزه اش که میکردم خیلی تلخ بود
ما بین آن همه تلخی رد صدای
اورا گم کرده بودم
اما
انگار می خواست انکار کند
تکرار زخم دیرینه دیوار را
و این کار مرا
مات و مبهوت
روی احساس خون خورده دیوار
میخکوب کرده بود
هان!راستی !انارم کو؟!
این خون او نیست که بر دیوار
جا مانده است؟!
همان دم سکوتی تبرگون گلوی بغضم را
بی امان شکاند..
تیزِ تیز بود گویی با خشمِ چشمش
تیزش کرده بود
یک دم
بوی سیب، نگاهم را سوی
خود
از ماه و دیوار دزدید
لپ هایش از سورت درد
سرخ گون شده بودند..
چشمانم از او پرسید: مگر
تورا چه غمی است
که اینگونه ای؟!
گفت ماهم غروب خواهد کرد و" به"ام
در پشت سر او نیز هم...
تا گوشم راز دلش را شنیده بود
لبم را
به خون غمش آغشته کرد
آخر انارش سال ها بود که رفته بود
او مانده بود و "به" و خاطرات تلخِ
رفتنِ انارش...
با خود گفتم نکند امشب
پایان وصال باشد
وبار دیگر فراقی اتفاق افتد؟!
نکند امشب
درون دل های مشتاقان مملو از
غم و غصه شود
نکند نکند!!
گویی همه چیز امشب
رنگ و لعاب دیگری داشت
حتی فتنه ها روی دیگر داشتند..
از نگاه ماه بگیر تا خشم چشم
از فرق ماه بگیر تا فرقِ فراق وفقر
اصلا چه فرقی است بین همه فرق
و اصلا چه ربطی؟!
چقدر نگران بودم و هیج از دستم
بر نمی آمد که نمی آمد
در گوشه ای نشستم و به هرآنچه
که دیده بودم اندیشه می کردم
تا که ناگاه نگاه را به
آخرین نماز نشسته ی ماه
دوختم...
چه جانسوز بود طنین
چنین تسبیحِ عاشقانه ای..
چه زیبا وداع میکرداز فراق
وچه ذوقی برای رسیدن
به درخت طوبی داشت..
محو تماشا بودم که ناگهان
دیگر صدایی از محراب ماه
نیامد
چه شده نکند
ماه غروب کرد؟!
همان لحظه
" به" از دستان سیب افتاد
غلتید و غلتید تا غین او
سبب غم سیب شد
سیب گریست و دلِ من هم
گرم گریستنِ با او شد
آه
چه غروب غریبانه ای بود
غروب ماه
دیدم که
از عمق درد سیب حتی
فرش ها همراه با عرش ها
برای این همه مظلومیت اشک ها ریختند
غروب و غلتیدن و غم و غصه
بهانه ای بود برای رفتن *به*
در دلم با صدای بلندغم انگیزی
زمزمه کردم
ای تیر و تبر و تیغ امشب دیگر
آسوده بخوابید
آهای شمشیری که بر تنت جامه ی خونین
کفن کرده ای
تو بیش از آنان! آسوده بخواب
آه چه شبی بود آن شب
چاه هم دیگر از نیفتادن سایه ی ماه
در قعر وجودی اش
به تنگ آمده بود
گویا دلتنگ دردو دل های غریبانه ی
ماه بود..
مگر غروب ماه چه کرده بود با چاه
که چنین نعر می کشید..
وچه غمناک می گفت هنوز عمق صدای گریه هایت
تمام وجودم را غرقِ در غم میکند
بعد از تو دیگر به صدای که گوش کنم؟!
آه آن شب
ویرانه هم برای تو گریست و گریست
تا نیست شد..
بعد از تو دیگر هیچ دری نیمه شب
دست ماه را نبوسیده بود
بعد از آن شب دیگر هیچ وقت
سیب" به "اش را ندیده بود
بعد از آن شب دیگر هیچ کسی
محراب عاشقانه ماه را ندیده بود
بعد از آن شب دیگر هیچ وقت
بویی مظلوم تر از بوی آن شب
به مشام نرسیده بود
بعد از آن شب بود که
جسارت برای خوردن سیب
بیشترو بیشتر شده بود
بعد از آن شب قد خمیده ای خمیده تر شد
بعد از آن شب بود
که غروب ها چنین جگرسوز شد
و
همه فراق ها دیگر رنگ وصال را ندیدند که ندیدند...
تا قبل از او ندیده بودم
ماهی را در خاک دفن کنند
ولی
آن شبی که ماه را خاک کردند
آسمان عُقده هایش را به
عقد دائمی نبودت درآورده بود
و چه چشن شومی بود آن جشن
و بخاطر آن شومی جشن بود که دیگر
جز غم وغصه از
آسمان بارانی باریده نشد که نشد...
بعد از آن شب بود که بشر چیزی
جز غم ندید که ندید...
میدانی
دقیقا همان شب بود که عاشقت شده بودم
ماه منیر من!
:)
****************************************
نمیدانم در چه قالبی نوشتم فقط میدانم که نوشتم
آن هم از غمی با قلم زخمی دلم :)
درود بربانو پنام عزیزم
زیبا ومتفاوت بود
دکلمه ات هم زیباتربود ازهمیشه
ان شاالله کارشناسان شعرسپیدسایت دست به قلم شوندونقدکنند شعرت را