تُف شدن از دهان بودن ها
پشت هر شعر پشت پا خوردن
هرشب از درد عشق خندیدن
در خیابانِ اشتباه مُردن...
توی هر بیت منتظر بودن
توی هر عشق دود و سرگیجه
زخم خوردن، لای هر سیگار
وقتی تو کافه دود میپچیه
زندگی بین مرد و نامردی
زندگی طعم قهوه ای مُبهم
زندگی یک تفنگ رو صورت
ماشه رو میچِکد، غم، محکم!
گم شدن توی قاب آینه
رد شدن از خیال ما بودن
من و تو یک ضمیرِ از هم دور
جای هر "تو" یک "شما" بودن..
دارم از درد منفجر میشم
آرزو هایی بی شمارم کو؟
من که شاعر شدم ولی مادر
خبر از باغ و نوبهارم کو؟
منِ شاعر، یکسره دردم
دائماً از زمانه بیزارم
تو بگو شعر چیز خوبی نیست
من هنوزم، شعر میبارم...!
تو بگو شعر عامل درده
من و شعر درد مشترک داریم
شاید از دور توی دیدت نیست
من و این بیت ها تَرک داریم
باید از شهر دور تر باشم
آدما قاتل های احساسند
پشت هر مرد حرف میسازن
روی هر ابتذال حساسند..
من و تو مال این غم تلخیم
من و تو اهل دود سیگاریم
با صدای ساز میخوابیم
با صدای بغض بیداریم
من و تو؟ اتفاق خوبی نیست!
من و تو از هوای هم دوریم
همهی شهر حالشون خوبه
من و تو زندگی رو مجبوریم...
-آرش نژادخیر