پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
یاد از گذشته که می کنم
دلم تنگ می شود
دلم برای حرمتِ خودم
تنگ می شود
دلم برای محبّت، برای ناز
عصری قشنگ و شاد
در سایه سارِ درخت توت
دُیماج و چایِ عصر
انگور و سیب ترش
برای دست های گرم پدر
تنگ می شود
دلم برای قصّۀ شب های مادرم
برای سفرۀ صبحانه
صبح زود
چای شیرین
بوی آشِ دوغ
برای کاچی و آغوز و اشکنه
تنگ می شود
دلم برای بادبادک و کفش کهنه ام
برای آبتنی و تاب و سرسره
حوض و حیاط بزرگمان
خرس پلاستیکی و قلکم
تنگ می شود
دلم برای درخت بید و به و انار
بوتۀ گل های سرخِ رُز
نرگس و آلاله و بوی مادران
کلاغ ها و قارقارِ مکرّر
صدای کوزه گرِ پیرِ دوره گرد
برای تُنگِ سفالینِ کوچکم
تنگ می شود
دلم برای فرار از خواب نیمه روز
برای بازی با برّه ها و
گربه و جوجه اردکم
تنگ می شود
گاهی دلم بدون دلیل
تا عمقِ شهرِ خیال
پیش می رود
گاهی بدون درد
بیمارِ آنچه دگر نیست می شود
گاهی برای بی خیالی
بهانه می گیرد
گاهی خیال را
بهانۀ فریاد می کند
اما همین که
هوسِ گریه می کنم
دلم برای تمامِ بچگی ام
تنگ می شود
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
خاطره انگیز و زیبا بود