شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
روح و جسم
قدَر پادشاهی زمین گیر شد
علاجی نبودش چو او پیر شد
مرض چیره گشت و نماندش قرار
اجل بود صیاد و او چون شکار
زمانه بر او تیره و تار شد
نبودش توان و چنین خوار شد
چو برگی که از شاخه گردد جدا
تنش ماند و روحش به نزد خدا
به جسمش چنین گفت روح ملک
تو در خاک گردی و من بر فلک
شدم خسته در استخوانی قفس
نشاید به حارس شوم هم نفس
همه فرّ شاهی ز من بود و بس
کزین پس، تو باشی چو خاشاک و خس
مرا جشن و شادی بوَد در فلک
چو موران خورندت رَوی بر درک
چنین داد پاسخ بدو کالبَد
ز نفس تو خیزد همه نیک و بد
تو فرمانده بودی و پیکر غلام
تو دستور دادی به اعضا مدام
که جسم است در خدمت روح و جان
چو روح است در این جهان جاودان
همه جور و بیداد از سوی توست
ستمکاری آوازه ی کوی توست
تنی را که از روح گردد جدا
نباشد تفاوت چه شاه و گدا؟
همان کس علیم است بر حال ما
بداند که چون است شاه و گدا
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا بود وپند آموز