پریوار
اینهمه اندیشه های ، زیبای پریوار
را ، باید آب طلا گرفت و زد به دیوار
آنهمه اندیشه های ، زشت و بی بَر و بار
باید که شکسته شود و، برداشته شود ز روی دیوار
باید دفنش کرد ، پیچیده به دُورِ مُشتی چلوار
تا که اندیشه به دیدنش ، منحرف نگردد
ز مسیرمستقیمِ دوست ، هربار
تا که انبوهِ گُنَه دیگر بار،
رسم نگردد اینقدر، خروار خروار
تا که ابلهی ، رسم نگردد دگر بار،
خر، وار
تا که چشم ، با دیدنِ زیباییِ ممتدِ پری وار،
به روی در و دیوار،
صفایی بگیرد و، رنگ و بویی
شود با دیدنِ اینهمه پری به روی دیوار، امیدوار
با دیدنِ اینهمه ، زیورهای افکار،
زیبایی اش تا اعماقِ ارواح ، نفوذ کند زروی دیوار،
نشود چو جهلِ اندیشه ، برسرش آوار
تا که دلهای غمین شفا بگیرند ،
ز این افکارِ طبیب وار
تا که دینش ، خدایی شود انسان ، علی وار
تا که دیگر، حسینی دیگر،
شهید نگردد به بیابانی، غریب وار
تا که دیگر، مغزی خام نگردد ،
ز افکارِ دروغینی در جامه ی اسلام
ز کاخی ، ساخته شده براساس و پایه های کفری ،
که اعمالِ مزخرفش ، دشمنانه ای ست فریب وار
باید که حسن سید وسالار،
دگر حکم برانَد به دلها ، کریم وار
تا که دیگر، اینهمه خشونت ،
نرم شود ، زیبا شود
بَدَل شود اینهمه سنگی ،
به افکاری پریوار و فریبا ، حریروار
بهمن بیدقی 1400/6/20