درمیانِ شطِ خون
روحم یکریز درمیانِ شط خون ،
دارد پارو میزند
روحم گاهی ، پُشتک وارو میزند
روحم گاهی پاتکی به تکِ ابلیس میزند و،
ضربه هایی ، جبران ناپذیر و، بس رَکَب ها ،
به یارو میزند
روحم گهگاهی سَری ،
به برج و بارو میزند
روحم گاهی خانه ی دل را که جایگاهِ خداست ،
آب و جارو میزند
روحم گاهی میرود سوی رئیسعلی و دلوار
سر به خالو میزند
روحم گاهی سرش گیج میرود ،
زینهمه خطای خویش
دست به خوددرمانی و،
خوردنِ دارو میزند
روحم گاهی مدتی ،
دلشوره ی قانقاریای سختِ گناه ،
سیاهش میکند
دست به انداختنِ زالو میزند
روحم گاه روباهِ مکارست و گاه گربه نره
دست به دست انداختنِ پینوکیو
آن عروسک چوبیِ بسیار هالو میزند
روحم مثلِ کشِ تنبان است ، گم میشود یکهو
آنوقت ، نمیدانم کجاست
روحم گاهی میرود روی درخت
آب می افتد دهانش زانهمه میوه ی خوب
اما می افتد به یادش ،
مالِ من که نیست ، گناهست کندن اش ،
فقط دستی ،
برای لمسِ آلو میزند
روحم ، دربینِ تضادهای خودش سرگشته است
روحم کامل نیست ایمانش ولی ،
میشود گفت : نه خوبست و نه بد
گاهی شیطونیِ او گُل میکند
سنگی می اندازد درمیانِ آبی
آبِ خواب هم ، میپرد ازخوابی خوش
از ترس شَتَک میزند
روحم بسیار دلش ، برای دلبرش ، تنگ میشود
دلش بهرِدیدنش لک میزند
حتی گاهی سر به جاده هایی دشوار،
راههای خاکی و، بیراهه و،
ناامن و مال رو میزند
روحم گاهی هوسی میشود ، ماهی ای بگیرد
ماهی میگیرد میانِ برکه ای
دست به ماهیگیری را ، بهرِ لک لک میزند
انگار او وامانده در کسوتِ خود که اینچنین ،
سنگش را به اینگونه فَشَل ، به سینه میزند
روحم گاهی میرود به هیئتی ،
باعمق وجود می گرید و، بسیار سینه میزند
حالِ شاعرانه گیِ روحِ من ،
گاهَکی گُل میکند
درکنارِ برکه میچسبد نوا
حالی به حالی شدنِ روح چه معنا میدهد ؟
یعنی صفا
با هم سراییِ همه قورباغه ها ،
یکجا نشسته و پیانو میزند
درمیانِ اینهمه رگهای پیچ واپیچِ تن
که انتهایش را نمیداند کجاست ،
دررهی بسیارنفسگیر و، پُرازموج و،
پُراز ترس و ولا ،
یکریزبیچاره ی بدبخت ،
با عرق ریختنِ بسیار،
هنوز پارو میزند
بهمن بیدقی 1401/6/19