چه زیبا می نشیند بر دل تنگم
ترانه از کلام نغز و شیوایت
به همراه نسیم صبح
زمانی که نفسهایت میان باغ می رقصند
و از انبوه موهایم
به روی گردنم دزدانه میلغزند.
چه شورانگیز و پر شورست
زمانی کوکب و مرجان و میخک را
نوزشهای انگشتان احسانت
به رقص و عشوه می آرند.
سعادت میشود مهمان
میان باغ احساسم.
و آن وقتی که رد پای لبخندت
بماند از محبتهای بی رنگت
میان دفتر ایام
و نقشی از صفا بندد.
نویسم در همان هامش؛
در این تاریخ ، محبوبم
نگاهش کرد خاکستر
ذغال موی مشکینم
و دفتر پر شد از ایام
هزاران قصهء شیرین.
و دهها کاروان از خندهء نوروز
بهاران پشت یکدیگر
و ناگاه از بد تقدیر
نگاهم غرق شد در برکهء بی موج
و دیدم در میان رشتهء موها
عبور کاروانهای بهاران را
و سردی آمد و رخوت
کُرِ همرنگ،
کر همدل ،
کر همراه و هم آهنگ،
نفاق و تفرقه آمد
و جو همراه گندم شد میان خرمن یکدستٍ
و در این دل پریشانی
نشان کردند هریک را
که رنگ روزگارم بود.
ولی من همچنان عاشق
سیاهیهای چشمانت
امید و قبله ام ماندند.
چه سرما و چه کولاکی
چه برف نابهنگامی
نشست و خرمن مویم
همه یکدست و برفی شد.
به یادم آمد آن حرفت
که می گفتی قرین با ناز
به من موی سفید زال می آید
و اینک من ،
برای صید چشمان سیاه تو
و آهو چشم طنازت
عزیزم ! نوعروس حجلهء عشقم!
ز مو تور سفیدت را ،
به شوق و عشق می بافم.
سیدرضاموسوی راضی
شعر نو نیمایی در بحر هزج.
بسیار زیبا و خوش آهنگ بود
سرشار از احساس