سربلندم ازاینکه سربزیرم
سربلندم ازاینکه ،
به تواضعی زیبا ،
همیشه سربزیرم
عشقِ من !
فقط تو جان بخواه !
تا با کمالِ میل ،
به پایت بریزم
گویند مؤمن آنکسی ست که مردم ،
از دست و زبانش در امان باشند
عشق من !
دستت را به من بده !
دستم را بگیر
نترس ازاینکه جنون ام مُسری باشد
گمان مبرکه من ،
به ترسناکی و برقناکیِ یه پریزم
دانه درشت هایند که پُراز تندی و معصیت اند
گردن ام از مو هم بارکترست
بشکن مرا و ببین که تیز نیستم ،
گرچه همچون فِلفِلَکی ریزم !
مرا ازگفتنِ حق باکی نیست
خدا را شُکر،
اگرحرفهایم درمحاوره منعقد نمیشود ،
در نوشتههایم که منعقد میشود
که درمیانه ی نوشته هایم ،
دارای بیانی سلیس ام
گرچه به لولیدن درمیانِ عشقِ خدایی حریصم ،
ولی زمین را به آسمان میدوزم
تا به دوزخِ گناه نیفتم و،
آبروی خودم را نریزم
آبروی آدمی ،
یعنی تمام سرمایه ی آدمی
میدانم که فقط با آبروست ،
که درهردوجهان عزیزم
بی آبرو وعشق ،
همچون یک مریضم
با عشق و آبرو ،
ثانیه ثانیه ،
غرقِ درصدها فریضه م
فکرمیکنی با عشقی که دارم ،
دنباله رُوی غریزه م ؟
نه
عشقِ من یه انتخابِ آزادست
آدمم و،
آدم موجودی آزادست
با عشق ،
دومینویی ساخته ام ازخود
یاری ام کن !
تا با یه اشتباهِ کوچک ،
عمرم را هدر ندهم
یاری ام کن !
تا اینهمه زندگیِ به نظم چیده شده ام را ،
با تلنگری ،
به هم نریزم
بهمن بیدقی 1401/4/12
بسیار زیبا و شورانگیز بود
مناجات گونه
دستمریزاد