آلِ انگور
شرابِ ناب ثمری ست ، ز آلِ انگور
شادی هم ثمری ست ،
چون شادیِ حبه های انگور
وقتی در زندگی ات ،
طعمِ ایمان را بسی چشیده باشی ،
مثلِ طعمِ خوشِ دانه های انگور،
همه از تو فقط خنده هایت را دریاد دارند
مثلِ مادرم
هنگامیکه تبدیل ، به پروازِ خوشِ مقدسی شد ،
لبخندِ همیشگیِ او، همیشگی شد
من تا لحظه ی آخر را ، خوب بیاد دارم
در کنارش بودم ، تا لحظه ی آخر ، در گور
او درآسمان بود
ولی من ، همچنان مات به آینده ی خود ،
درونِ آن گور
من نوکرِ اویم
حتی ، نوکرِ خنده های اویم
من ، پور
او ، نور
عمری ست رفته ، آن چراغِ خانه ،
به آسمانهایی شریف اما ، بس دور
وقتی او رفت بسوی شادمانی ،
من مثلِ هم اینک ، یک زمینی بودم
درمیانِ گریه غرق بودم
نشنیدم آنهمه ، بزم و طراوت ،
چقدر محدودم و محدود بودم ،
حیف ندیدم ، به ماورای آن عروجِ آگاه ،
آنهمه حماسه ی نور
چه زیباست لبخند
خصوص ، نقشِ لبخند ،
برصورتِ اسوه های ایمان ، در گور
اگر حینِ مرگ لبخند زدی ، بَرَنده ی ایمانی
این یعنی رضایت، تا لحظه ی آخر، "حتی درگور"
لبخند ، بطورِ غیرِ اجباری چه خوبست
بی تحمیل و، تحملِ زور
بعد از رفتنِ او
لحظه لحظه هایم ، شده ناسور
زندگی ام هم ، همچو پاسور
عمریست که میزنم به خود سور
چشم به راهِ دیدارِ مجدد
دیدارِ خوشِ مادری پُرشور
به آموزشِ او بود ، که واله ی خدایم
یک زندگیِ خوب که درآن ،
خدا صیاد ، منهم در تور
او خدای عالَم ، او خدای آن کوه
من مسافر، به عبادتکده ی طور
گورِ پدرِ دنیایی که به انواعِ شرارت ،
اینها ساخته اند ، اینجور
گورِ پدر هر بلعمِ باعور
گورِ پدرِ هرکه دراین مغز، هست منظور
گورِ پدرِ اینهمه قورباغه و، اینهمه قورقور
گورِ پدر اینهمه واویلا و دون ، تعصبِ کور
که راحت نمی گذارند آدمی را ، حتی در گور
که لرزه بر تن می فزایند هر دم ،
زانهمه سیاهیهای عقلشان ،
که هست بی نور
که هست ناسور
کاش اسلام ، پُر شود در کلِ عالَم ، " اما اسلامِ حقیقی "
چه شعرِ خوبی ست این شعر :
" اسلام به ذاتِ خود ندارد عیبی
هرعیب که هست ، ازمسلمانیِ ماست "
دستمریزاد ، دَم اش گرم ، آن شاعرِ آگاه
آن شاعرِ پُرشور
خدایا ببین دستانِ قنوت ام ، تو را به التماس اند ،
ز رضایت به رضایت ، ما را بنما به دو عالَم ،
همی ناصر و منصور
بهمن بیدقی 1401/5/28
روح مادر عزیزتان شاد
امید که خلد آشیان باشد
فاتحه و صلوات