امروز مــرا خراب و ويران کــــردی
شيدا دل من اسیر حـــــرمان کردی
قاضی شدی و محاکمه فـــــــــــرمودی
حکمم به قصاص و حصر و زندان کردی
ناکرده گنه چرا چنين ؟ بی انصاف !
آيا که چنين ز کينه فرمــــان کردی ؟
جـــــز اينکه پريشان کمندت بودم ؟
روزم زچه رو چنين پريشان کــردی
دردی که به جان زچشم بيمارت شد
با تلخی قهـــر و فاقه درمان کردی؟
تو بلبل باغ آرزوهـــــــــــــــايم را
از بوسهء روی گل هراسان کــردی
گفتم کــــــه بیایی و کنی سیرآبم
اشکم به همين بهانه باران کــردی
غرقاب فسانه آشیان شد زان روز
کز سفسطه ام اسیر برهان کـردی
از منطق و از فلسفه ات بیـــــزارم
با هر دو، هزار شک به ایمان کردی
سوغات بهاره ايي، وليکن افسوس
اردی مــــــــــــــرا اسير آبان کردی
دل بهر سکونتت گلستان کــــردم
سوزاندی و خانه ات بیابان کردی
راضی به بهشت سينه مهمانت کرد
تو طفل دلش به کوره مهمان کردی
عــــاشق شدم و چنان خدایم بودی
از عشق ولی مــــــرا پشیمان کردی.
سیدرضاموسوی راضی
درود بر شما