هزاره ی شعر و موسیقی
چیزی درمیانِ خلسه و خیال ،
هزاره ی شعر و موسیقی بود
همه هنرمندان بودند
از آدم و پرنده و پروانه و،
ارکانِ طبیعت
دیدم یکی از برنامه هایشان ،
اپرای چهچهه ی ، هِزار هَزاره
مجروحی شیمیایی را گفتند :
تا شعرِ حماسه اش را بخوانَد
به سختی گفت : اگر این سرفه بذاره
حتی گُل ، برنامه ی ویژه ای داشت
همه چشم ها سرود زیبایی را ،
بخوبی میدیدند زعالَمی که گل عذاره
مظلومینِ عالَم آمدند و،
ناله های خود را خواندند
قلبهای شکسته ای که ،
بی سزاره و بی تزاره
آنجا عمقِ دلها اندکی برایم آشکارشد
دلهایی که برای رسیدنِ منجی ،
درانتظاره
گروهی به روی سن آمدند ،
که دنیایشان را هدر داده بودند و،
آخرتشان را نیز
چه سوزناک گریه میکردند
دلهایی که خُسران حس میشد ،
ازآنهمه رخساره
همه آلات موسیقی بود و،
پروانه ها میرقصیدند
بعضی ها جزو شعرا نبودند مثلِ بوعلی
ولی آمدند و شعرهای خود را خواندند
همانها که حکمتها داشتند رساله رساله
قسمتی به تراژدی آدم اختصاص داشت
چه سوزی داشت
مخصوصا قسمت اجرای معصومانه ی ،
آن دخترِ سه ساله
قسمتی انگار پانتومیم بود ولی ،
چه نجابتی از سرود طبیعت درآن موج میزد
مثلِ آمدنِ پُر ابهت و نازی که ،
مخصوص بود به اًهوانه های غزاله
غمنامه وقتی به اوجِ خود رسید که ،
دیدم آدم برای خودش فاتحه میخوانَد و،
برسرِ مزاره
آدمیان لشکر آراستند
چندهزار، سرود جنگ میخواندند و،
چند نفر، سرودِ صلح
آنها که سرودِ صلح میخواندند ،
سبزپوش بودند
خروس های جنگی قرمزپوش
خونریزانِ بسیاری دیدم که کابوسِ حضورشان ،
در یمین و یساره
ازآنهمه موسیقی و شعر،
درهزاره ی شعر
بیشتر برنامه ای که جلب توجه ام را کرد و،
برایم زیبا بود
همانها بود ،
که میدیدم اجزای طبیعت ،
و در رأس اش انسان ،
به التماسِ وصاله
بهمن بیدقی 1401/5/24
بسیار زیبا و پر معنی است
دستمریزاد
موفق باشید