بِنال وطن
روزگاری نه چندان دور
شاخه های این انارستان
بجای اینهمه شرّ،
به خود خیری می دیدند
خیلی می دیدند ،
شیرینیِ انار به تَن
میشد رمانی نوشت ازآنهمه رُمّان
که متبرک بود به پاکیِ سوره ی رحمان
قبل ازآنکه تنه های درختِ این انارستان ،
به خود ببیند ، اینهمه پساب به تن
قبل ازآنکه غیرتِ شیروَشِ این خاکِ زراندود ،
ببیند به خود ، مدفونیِ این خروارها تُراب به تن
از تو میسرایم ،
از تو، ای عالیجناب وطن
راست قامتیِ سروگونه ات زیرِ بارِ ستم خمیده شده
اسمت را که پُر ازعصمت بود را هم ،
دراندیشه ها عوض کردند به چنار، وطن
دیگر آنقدر جَری شده اند ،
که دارند میفروشندت به صنّار، وطن
دیگر اینقدر مرا عذاب مده !
با آن چشمانِ معصوم و ستم کشیده و خمار، وطن
چگونه دلشان آمد پوستِ لطیفت را ،
پُر از تاول کنند با بیرحمیِ داغیِ شکنجه های سیگار
درمیانِ دنیای همچون قمار، وطن ؟
بازیچه شده هردم در دستِ نا اهلان ، زَمامِ وطن
می بینم و میسوزم
آخر منهم پسرِ اویم
یه فداییِ جامه به خود پیچیده ،
چرا بپا نمی خیزم به حرمتِ نگاههای منتظرِمامِ وطن ؟
دوست دارم لحظه به لحظه ببینم کمالِ وطن
ببینم وقتی را ،
که به خودش واگذاشته اند
اینها هروقت حرفی زدند بدتر شد
دلم پوسید
لبانم شب و روز، قرآن را بوسید
میخواهم ببینم شوکتِ بی گمانِ وطن
درمیانِ اینهمه مصیبت ،
وطن ماتش برده
غمباد گرفته
خودت را خالی کن !
داری میمیری !
تورا به خدا با چشمانِ زیبایت ،
ببار وطن
ای معصومانه بی وبال وطن
ای کبوترِ آزادی ام !
چرا پاها و بالها و نوک ات را ،
با ریسمان بسته اند ؟
زمانی که حنجره ات هردم درمُشتی نبود ،
با دیدنِ هرظلم لااقل مینالیدی
آخر اینهمه سکوت ،
سکوتِ مرگ است
دیگر حال که به انتهای غم کشاندنمان ،
لااقل بِنال وطن !
بنال وطن ، نامِ کتابی ست نوشته ی آلن پیتون با ترجمه ی سیمین دانشور
بهمن بیدقی 1401/5/22
بسیار زیبا و شورانگیز بود
در وصف مشکلات ایران عزیز
موفق باشید