یک روز میایی ومن ...
یک روز پیدایت می کنم تویی که تمام منی
جایی میان خاطرات گم شده امان
دست های لمس وسردت را باری دیگر در اتشفشان گرمای انگشتهای خسته ام می کنی
با آغوشی پر ازعشق سراسر امید درخششی بی انتها به قوس چشمانم هدیه می کنی
درون چشمهایت دوباره آن لبخند همیشگی ام را پیدا می کنم
لبخندی که تنها با تو بر مراتع بی چمنزار صورت خسته ام طنین قدمهای تو میشود
باید پیدا کنم پنهانی چون تورا
اینجا سرزمینی ست که مردمان آن در خواب خفته اند
بین بیداری زمین وخواب مهتاب
مرمانی خسته ازروح سیاه زندگی
بیا وشباب جوانی ام ذرا محاصره لمس آغوشت کن
من می ترسم
ترس از تویی که شاید مرا در گمراهی کهکشانها رها کنی
جنگی ست میان من وتو که نیازم تمام تورا می طلبد
فرمان مغز وآغوشت
تو نیستی ....نیستی تا در آغوشم بگیری
ومن زخمی ام
زخمی تمام صعب الغبورهایی که فقط باتو هموار وآسان میشود
نفسهایم آلوده به ضربان توست
تویی که انتها وپایان زنده بودن من هستی
چه زمانی می آیی ؟
غرور لعنتی ام بی تو کم آورده است
درد بی درمان من تویی ؟
طبیا ...
نسخه ی دلتنگی واندوه مرا با عشقت
با رستاخیز دلبریت معجزه کن
چه زمانی می آیی؟
فرجام خوش اقبال من
تا کدامین لحظه در انتظار بوسه ای شیرین از شکوفه ی لب هایت
که گذرگاه نسیان من است تو می آیی ؟
پیدایت می کنم
تویی که روزی در انتهای جاده ی خاکستری ومه آلود
آنجا که شمع وپروانه را حصار می کند ونمی سوزاند
وعشاق برای دلداگی هم زندگی می کنند
ومن به جای تابوت مرگ
در تو وتو ...تو زندگی می کنم
روزی می آیی ومن میمان آغوشت میشوم
ومن باتمام وجود تورا در خود سازی خواهم نواخت
چنان آخرین ریتم های
موسیقی دانی که منجم ستاره ها سازهاست
در واپسین روزهایم تو وزندگی را
به روی ثانیه های عشق
برمدار آغوش تنت جاری خواهم کرد
پیدایت می کنم
ای مغشوقه ی ازلی وابدی من
در صندوقچه خاطرات خیالم
که تماما توهستی
یاد بود بی همتای سر سپاری محض ابراهیم و اسماعیل
در برابر پروردگار
و معجزه بی بدیل سخاوت و مهربانی ذات حق تعالی
بر تمامی مهربانان مبارک باد