شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
شنیدم به غم گفت شادی که هی
کنی عمر خود را تلف تا به کی؟
اگر همچو من شاد باشی بِهی
جز این گر کنی سفله و ابلهی
مرا بین چنین نشئه و سرخوشم
به زیباییِ این جهان دل خوشم
نشاید که دل را به غم سوختن
چو آتش به خرمن برافروختن
جوابش چنین داد غم ، ای رفیق
شناسی اگر حال ما را دقیق
نگویی به من جاهل و سُفله ام
بدانی اگر حکمت جمله ام
چو گاهِ خزان است در بوسِتان
که سعدی چنین گفت در گلسِتان
( تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی)
یتیم و صغیر و فقیر و اسیر
گرسنه بخوابند و باشی تو سیر
که در بزم و شادی همه یاورند
مصیبت تو را چند یاد آورند؟
سرِ سفره ات یار باشد بسی
چو بارت بیفتد نباشد کسی
غم دیگران خوردن و داشتن
از آن به که شادی برافراشتن
من و تو چو دستیم بر آدمی
بداد هر چه، گیرد همان را دمی
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام. از اظهار لطفتان ممنون و سپاسگزارم | |
|
سلام. ممنون از اظهار لطفتان. مستدام باشید | |
|
سلام. ممنون و متشکرم | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا بود
قلمتان نویسا
بمانید به مهر و بسرایید
🍀🍀🍀🍀🍀