این نثر نوشته ها ،خط به خط، مصرع به مصرع
قافیه به قافیه برای توست
برای تویی که سالهاست ندارمت اما دوستت دارم
می سرایم برای تو ،شاید کوه دلش بسوزد وصدای مرا
در زوزه باد به گوش تو برساند شاید برخیزی و
کمی در رفتنت مکث کنی ،مگر نمی گویند بدرقه آدمها راسرد می کند
شاید تعلل کنی وبرای بار آخر بگویی دوستت دارم
وتودرضمیر جانم در تک تک یاخته هایم به نظم نشسته ای
کهکشانم وتمام ثور فلکی بی تو هیچ ست
هیچ ...
خاطراتت را که مرور می کنم نبوسیدن هایت را
نوازش هایت را ،وهربار سکانس خاطرات از ویدئو
مغزم رد میشود چقدر در دل خود را محکوم می کنم
که تورا فقط باید در ادراکم ببین
دلم برای لبخندهایت ،مکث های شیرین زود گذرت تنگ شده است
چه میشود فقط چند ثانیه صدایم کنی ومن جانم جوابت رابدهم
کبگویم سالهاست انتظار یک صدای معکوس تورا در تقاطع های جانم دارم
چه می شود لبخندهایت رابه نظاره بنشینم
مگر از تو فقط یک سلول در بطن من روییده است
چقدر به انتظارت بنشینم تا باز آیی؟
تک تک این آدمها فقط گذرگاه کوهستانی
لحظه ها هستند که دمی استراحت می کنند ومی روند
اما من به چهره ي تو که میرسم سر فرود می آورم
به شگفتی ات ،به کسی که تورا خلق کرده است
برایم عجیب ست غریبه شده ای ؟
برایم غریبانه عشوه میآیی،
ازآن غریبه هایی که سالها در آبستن خاطراتم بوده ای ؟
هم خون من ،ریشه ی من
وهمین لبخندهای مکرر ت
تمام وجودم را به تحریرمیکشد
به نظرم نقطه درد همین جاست
همین جایی که تو می خندی و
نمی دانی من.....
منتظرم ....
درد داشتم می دانم نمی دانستی ؟
می دانستی که بیمارم ونمی دانستی که
سخت وایسته ات شده ام
می دانم نمی دانی ؟
بعد رفتنت چه غوغا یی در دلم میکنی
وولی باز بردلم تاختی
برتنهایی ام بیشتر حکمرانی کردی
بعد رفتنت نتوانستم خودم را کنترل کنم
چقدر باریدم، چقدر فریادکردم
چه قدر ضجه زدم نمی توانستم با ندیدن خاطراتت گریه نکنم
وبغضم راپشت کدامین سربه سر گذاشتن هایت
فراموش کنم
می دانم که می دانستی دوستت دارم
درست نمی دانم چرا همه ی گریه هایم
به آغوش نداشته ات ختم میشود
چه کسی فهمیده بود یک اتفاقی می افتد ومن فقط
تکه های استخوان تورامی بینم
صورتی راکه نمیتوانم لمس کنم
قرمزی زاویه فک گونه هایت را
هربار که به یادت می افتم دلم می خواد در آغوشت بگیرم
وباز مثل همیشه قطرهی شبنم میشوی
واز دیده گانم محو میشوی
در صدایی که در سکانس ویدئو پخش میشود
غرق میشوم دلم می خواهد دوباره دستان کودکانه ات برلبهای کویرتشته ام برسد
ودرخود مچاله شوم
می خواهم دوباره با خنده هایت ذوق کنم
دلم برای چشم های تیله ای سیاهت تنگ شده است
مانند تنگی پیراهن برتنم
دلم میسوزد نه برای تو ،برای خودم که
پشت شیشه های آتش بی گناه سوختی
دلم میسوزد چقدر دیر فهمیدم
که من هم میتوانستم بیشتر
دوستت داشته باشم
دندان های صدفی سفید والماست پشت صورت مظلومت پنهان بود
به دستان هنرمندی فکر میکنم که چه زیبا تورا تراش داده استر
که تو شاه بیت تمام شگرف هستی شده ای
کاش بودی !
کاش بودی باصدایت برایم ساز می زدی
تامی گفتم :چقدر دوستت دارم
وچه سالهاست درحسرت دیدارت
به بخاریهای پنجره نگاه میکنم
که چه راحت ازآغوشم جداشدی
وقطر قطره شراب جام وجودم
پیراهن پاره ي تن مرا درید
هیچ کس ندانست من،
در حسرت نجواهای
"مادر"گفتنت....
برای توسوختم،محال ست چشمهایت بیدار بماند
وپلک هایت مات ترین مات ماه آسمانم باشد
محال ست طاقت بیاوری واشک های،
گاه سیلابی وگاه خشکیده گوشه ی میخانه ي چشمانم را ببینی
معلوم نیست کجا پنهان کرده ای نگاهت را
که چشمان نابینای من ،نگاه بینای تورا نمی بیند
کجا رفته ای که معلوم نیست سمع شنوای صدایت
بر نامرادی دنیا در گوشم
که بازهم طاقت آورده ام ودم نمی زنم
که دوستت دارم
ببخش که من دوستت دارم ونمی توانم
سکوت درهم برهم خاک را بشکافم
وتورا درآغوش بگیرم
ببخش که بیشتر ازهمیشه تافرداهای دوردست
تا تردیدهای بیدار دوستت دارم
قوالعاده زیبا بود
قلمتان همیشه توانا
درپناه خدا
درود برشما