اینجا بمان تنها نرو دستم زدامن وانکن
ایمان من بردی زکف کافر شدم حاشا نکن
اتش چو من دارم به جان برآتشم هیزم میار
بنگر به من دیوانه ام بیشَم زِاین شیدا نکن
مجنون شدم گر من ولی در شیوه چون لیلا نشو
بیخود زخود من گشته ام سر گشته را رسوا نکن
من تشنه بر دریا شدم غافل زِ هر شوری شدم
گم گشته در رویا منم گم گشته را پیدا نکن
رازت بدارم من به دل پس رمز دل بر کس نگو
گفتار خوش مستم کند صحبت چنین شیوا نکن
آ شوب برِما بس نبود هر جا روی بلوا کنی
نظم در جهان بر هم زنی گویی زِکَس پروا نکن
غوغا به پا سازی مدام حیران به کارَت گشته ایم
عشقت کند ویرانه دل آن را بیا مأوا نکن
رحمی تو آدم رانما از راه حوّا باز گرد
ناخن گشاید چون گره آن را به دندان وانکن
دانی که زیبا گونه ای خود را فریباتر نساز
تلخ است جهان شیرین تو ان با گفتن حلوا نکن
خوشبو عبیر است آن دهان نیکو بسازد حال ما
بینم تورا شادان شوم پر چین زاَخم سیما نکن
بینم به خوابت هر شبی گو چون شود تعبیر آن
گر وصل در رویا شود مارا از آن بر پا نکن
از دل سپارم گوش جان آواز نی از نای تو
دل رانسوزان همچو جان تر را به قهر افزا نکن
از اینکه دانی خواهمت لابد مرا پس میزنی
کوبم درت مایل نه ای در را به رویم وانکن
دلخوش شوم با بودنت این حال خوش از ما نگیر
هر آنچه دل خواهد بگو در زیر لب نجوا نکن
خودرا کنم قربان یار گر آید اودر کوی من
دارم امید آید سحر در را به غیرش وانکن
ولادت مظهر جود و کرم و بخشش، امام حسن مجتبی (ع) تهنیت باد