فرشته ی همراهم
چرا راهم دادی ، به میانِ این تجمع ؟
تو که می ترسیدی ،
تا که دیوانه گی ام مُسری باشد ،
همه دیوانه شوند
تو که میترسیدی
دیدی که چه شد ؟
آنچنان شد که تو یکریز نگران اش بودی
ای فرشته ی همراهم !
به روی خود نمی آوری اما ،
من که شک ندارم اصلاً ،
تو به این شیوه ی دیوانگی ام ،
عشق می ورزیدی
از من مخواه دراین ، راهِ مستقیم ،
بهرِ افراطِ دیدنِ نور،
گناهی نکنم
تو که خود شنیده ای ، اِی فرشته !
درمیان اذکار و دعاها و نمازها
خودم به خدای گفتم ، خدایا !
توهمیشه قدرِهرچه خوبی هست و نیست ،
می ارزیدی
می ارزی که اینچنین ، همه واله وار
اینچنین پروانه وار
بی فکرِ هرآنچه هست و نیست
میگردند به دُورِ نورِ خوبت
ولی درمیانه ی ، این صفاها ،
باز هم نگران ام
که خدا گوید به من :
دراین وادیِ اینطور
مثلِ وادیِ طور
درکنار اینهمه مهربانی ام
چرا بهرِ آمدن ، به کنارِ قربِ من ،
تعلل کردی
به خود می لرزیدی
بهمن بیدقی 1401/1/19
بسیار زیبا و پر معنی است
موفق باشید