عینکِ رؤیایی
چه زیبا میشود این دنیا ،
ز پشتِ این عینکِ رؤیایی
چه زیبا میشود این خیالِ عریان ،
ز پشتِ این خواب مانندِ رؤیایی !
چقدر احساسِ قدرت میکنم ، در رؤیا
بدونِ اما و اگر و ،
همه پوریایی
دیگر با داشتنِ این تابلوفرشِ نفیس ،
ز یارِ ابریشمینِ ریزبافت ام ،
که حتی میکروسکپ هم ،
قادربه دیدنِ گره هایش نیست ،
چه غم دارم
که در خانه ی عبورین ام ،
انداخته باشم به زیرِ این چند لحظه ماندن ،
بوریایی
میگویم " چند لحظه " ،
از گفتنش هم ، هیچ خجالت نمی کشم
جایی که روزِ خدا هزارسال است ،
مگر چند لحظه است ،
عمرِ منِ مومیایی ؟
وقتیکه یارم او باشد ،
چرا باید افکارم را به هرز بگردانم ،
به حول و حوشِ فرشته سانانِ حوریایی ؟
چرا باید خودم را اسیر کنم ،
به عقدههایی نامکشوف ؟
که مریض گردد اندیشه ام ،
به بیماریهای سادیسمی و،
مالیخولیایی
چرا شیرین نباشم دراین ماهِ رمضان ؟
همچو خوشمزه گی های ،
بامیه ای و، زولبیایی
منِ ژولیده ،
شوریدگی ام زعشقِ خداست
بگذار مردم بگویند که چرا ،
همچون کُولیایی ؟
بگذار بگویند که از تبارِ لولیایی
بگذار اصلاً بگویند
که از شدتِ حرفهای آشفته ی نَفّاخ ،
گوشت کوبیده ای هستی ،
پُر ازحضورِ افکاری ، نخود لوبیایی
بگذار هرچه خواستند بگویند
عینِ خیال ام نیست
دهان مردم را که نمیتوان بست
مدتی ست که چشمانم ،
به آن نقطه قفل شده
نمی بینی ! آنچه را که من می بینم ؟
آری آنجا ،
همان نوری که بی اراده ،
بسویش رهسپارم
همان نورِ زیبای رؤیایی
بهمن بیدقی 1400/12/10
شورانگیز و زیبا بود
موفق باشید