لبوفروش
کبوتر، کبوترانه ترانه را
بقبقو میکرد
لبوفروش هُل میداد ،
چرخ دستیِ بارِ باقالی و لبوهایش را
لبو لبو میکرد
لبوفروش کامهای تلخ و خسته ی ،
آنهمه علّافِ کوچه خیابان را
شیرین به شیرینیِ لبو میکرد
پریموس باعثِ قُل قلِ آنهمه شیرینیِ لبویی بود
حتی او شاد ،
دلِ آن شیرینِ عقلِ بَبو میکرد
لبو فروش ازجمله ی ثوابکاران بود
در زمانه ای که ،
همه دنبالِ چَپو وغارت مالِ دیگران بودند
او ثواب ها را چَپو میکرد
در زمانه ای که ،
یواشکی هَووها را ،
از دو میرساندند به چهار
او ثواب ها را
برای این دنیایی که خودش ،
عروسِ بیشمار دامادست ،
تبدیل به هوو میکرد
در این دنیایی که ،
صبر ندارد ،
شراب ، چهل ساله شود ،
سپس بنوشدش
شراب عشق خدا را ،
می ریخت برای خودش و دیگران ،
سبو سبو میکرد
انگار آمده بود که بگوید :
گورِ پدرِ هرچه ضرر
کام دیگران شیرین شود ،
من به اندک روزی هم قانع ام
فقط امروز من بگذرد کافیست
به یقین فردایم ،
به روزیِ خدای مهربان مهیاست بی شک
افکار خودش و دیگران را
به نگرشِ خدامحورانه اش ،
به شیرینیِ لبو میکرد
میگفت :
باید ظلم را فرستاد قاطیِ باقالی ها
بگذار فرزندِ آدم خوش باشد
بگذار فرزند آدم ،
کامش شیرین باشد
تا کِی اینهمه خودخواهی
تا کِی اینهمه سودجویی
تا کِی اینهمه خیانت
به لبخندِ فرزند آدم ،
لبخند میشوم منهم
خداوند هم که دائم داشت می نگریست
بین اینهمه هابیل و قابیل ،
نذر او را قبول میکرد
بهمن بیدقی 1401/1/17
بسیار زیبا و آموزنده بود
موفق باشید