منتظر
تا کِی منتظر باشم ؟
زیرِ پایم علف سبز شد
پیر شد این قلبِ وامانده
دچارِ اختلالِ نبض شد
کمی بیشتر دیرکنی می بینی
این روحِ سر به هوا ،
ز سوی ملک الموتی که ساعتش را ،
با ساعتِ خدا تنظیم میکند ، قبض شد
اگر زودتر نیایی نجات دهی ما را ،
می بینی که نفَس درسینه حبس شد
درمیانِ زندانِ قفسه ی سینه ،
قلبم میله ها را با مُشت اش محکم گرفته ،
عربده میزند
طوری ضجه میزند که ،
گروهبان گارسیا آماده باش داده
چون زورو برای نجاتِ تپش های قلبم ،
سوار بر اسب شد
صورتِ جیغ ام ز کبودی بنفش شد و،
فریادم به چهارسوی دنیا رفت
دچار طی الارض شد
طوری فریاد میزند قلب وحشی ام ،
که رعد و برق دچارِ ترس شد
حتی الاغ هم که درس را نمی فهمید و،
خر فهم نمیشد هم ،
ز شدتِ نعره های قلبم ،
خر فهمِ این درس شد
اما آدم ، خر فهم نشد و درس نگرفت و،
هنوز مصمم است ،
به بازسازیِ زندانِ گوانتانامو
که از شنیدنش بی گناه دچارِ لرز شد
حتی جیبِ منهم ،
که همیشه فراری بود ازگرفتن وام
دچارِ قرض شد
حتی آلمان که دیوارِ بین خودش را ،
خراب کرده بود
یه باریکه ی خط قرمز،
بین شرق و غربش کشید بجای دیوار
تفنگ ها همه آماده ی شلیک
بازهم به گونهای دیگر،
صاحب مرز شد
روابطِ نژاد پرستانه ی آدمها ،
تا تو نیایی بصورتِ واویلاست
تا تو نیایی هیچ چیز درست نمیشود
تا تو نیایی آدمها ،
بلانسبت هیچوقت آدم نمیشوند
" با صلابت اینرا اثبات کرده اند "
خواهشاً زودتر بیا !
که حتی گلستان این دنیا هم ،
پر از علفهای هرز شد
بهمن بیدقی 1401/1/10
بسیار زیبا و مبین مشکلات جوامع انسانی بود