امید به آمدنِ باران
دیگر وقتم را تنظیم میکنم با ،
امید به آمدنِ باران
که هیچ امیدی نیست ،
به سرابهای رسوای این صحرا
من که عددی نیستم !
سرابِ ماندنِ در دنیا ،
ازبین برده ، اقتدارِآنهمه ،
عذاب به خود دیده ، شهر را
سرابش پوکانده ، اقتدارِ آنهمه شَه را
ولی ز شدتِ امیدهای ،
بخارشده هم که شده
هنوزم که هنوزه
ماوراء نخشکانده ، حیاتِ اینهمه بحر را
گرچه هنوز مؤفق نشده ،
عقلِ بخارشده ی آدمِ عالِم ،
بخشکانَد ، حیاتِ اینهمه جهل را
هنوزعدالتِ بخارشده ز داغیِ ظلم ،
مؤفق نشده به جای خودش بنشانَد ،
اینهمه فرق را
هنوز حرصِ سیری ناپذیرِ بعضی ها
مؤفق نشده خود را راضی کند ،
که زکاتِ مالش را بپردازد
ازبین ببرد اینهمه فقر را
هنوز با دروغینه دلق ،
ز پله های منبر، چهارچنگولی میروند بالا
همچون شجره ی خبیثه ی ،
بوزینگانِ بنی امیه و بنی عباس
مؤفق نشده صداقت که بسوزانَد ،
ریای جاخشک کرده دراینهمه دلق را
غرب ، به اضمحلالِ برهنگی دچار شد
ولی چون سِیلی پُر از تعفن ،
غرق کرد اندیشه های شرق را
حالا چه باید کرد ؟
اینهمه لاشه های افکارِ غرق را ؟
ورق برگشتن ،
ز اینهمه مِیلِ به گناه ،
به آسانیِ رمیدن از تقوا نیست
باید دیگر از سایه ی خود هم بگریزم
که دَدان تشنه اند که بِبُرَند گوش تا گوش
این صداقتِ حَلق را
بهمن بیدقی 1401/1/9
بسیار زیبا و شورانگیز بود
موثر و پر معنی