عباس علمدارم بیا ای یار و غمخوارم بیا طفلان همه عطشان شدند
صحرا ببین سوزان شده زینب ببین نالان شده یاران همه بیجان شدند
بنگر به خیمه اصغرم بنگر رقیه دخترم بنگر به روی خواهرم
مَشکی بگیر عباس من ماه منیر عباس من لبها همه سوزان شدند
بنگر به جسم اکبرم بنگر به ماه احمرم بنگر عزیز پرپرم
بنگر به زینب خواهرم بنگر به زهرا مادرم از هجر او گریان شدند
عباس علمدارم بیا ای میر و سردارم بیا ای تو وفا دارم بیا
برخیز و بر دشت بلا در این بیابان جفا بنگر عدو خندان شدند
عباس امیر لشکرم برخیز ایا نام آورم بنگر تو بر چشم ترم
بنگر به صحرا بی کفن هفتاد و دو گلگون بدن چرخ و فلک حیران شدند
بنگر که صحرا خون شده بنگر ز خون جیحون شده لیلا ببین مجنون شده
بنگر جوانان حرم نوباوگان محترم چون یوسف کنعان شدند
بنگر یتیم مجتبی غلتان به دشت نینوا عباس علمدارم بیا
بنگر عدو از بهر کین خصم لعینان را ببین بنگر که در جولان شدند
سقای عطشانم تویی عموی طفلانم تویی سرو خرامانم تویی
بنگر به آل مصطفی در این بیابان بلا در شط خون قربان شدند
با ذوالفقار حیدری با افتخار سروری ای شیر کرار علی
عباس ابوالفضلم بیا ای صاحب فضلم بیا تیغ و سنان بران شدند
پرچم بدار ای میر من ای بیرق و شمشیر من بنگر به روی پیر من
بینم که در دریای خون آن قوم جرار و زبون در خاک و خون غلتان شدند
من تشنه کام کربلا تو تشنه ی عشق و وفا عباس عطشانم بیا
آبی بیاور در حرم از بهر احسان و کرم طفلان همه لرزان شدند
من زاده ی خیرالنساء اندر زمین کربلا مهمان شدم بر اشقیاء
بنگر شود شور و نوا هم در زمین و هم سماء بنگر که هم پیمان شدند
در دیده باران میروی همبغض طوفان میروی جان اخا بی من مرو
زار و پریشان میروی در سینه غران میروی دلها همه ویران شدند
یکدم بمان اندر برم بنگر سکینه دخترم عباس ایا نخل ترم
تنها به میدان میروی بنگر شتابان میروی چرخ و فلک طوفان شدند
عباس من عباس من بین کودک حساس من جان اخا تنها مرو
یکدم بگو با او سخن فردا رقیه در رسن گرگان ببین پنهان شدند
عباس نام آور بیا صبری کن ای جان اخا ای میر من بی من مرو
دستت جدا بینم اخا اندر زمین کربلا لشکر همه پیکان شدند
من خامس آل عبا عریان به دشت کربلا تو کشته ی جور و جفا
بنگر ملائک صف به صف بهر عزای دشت تَف بی تاب و بی سامان شدند
از بهر دین مصطفی دِینم شود امروز ادا عباس علمدارم بیا
فردا فلک گیرد عزا در ماتم خون خدا بنگر که بی بنیان شدند
آتش رسد بر خیمه ها اندر خیام مصطفی در گلشن آل عبا
بنگر صدای العطش سقا رسد عرش خدا بنگر که در افغان شدند
فردا از این دشت بلا آید نوای العزا از هر غریب و آشنا
جن و ملک گریان شوند چرخ و فلک نالان شوند یاران سوی یزدان شدند
بنگر به روی خواهرم بر زینب غم پرورم آه از غریبی خواهرم
فردا به روی نیزه ها بنگر سرم از تن جدا غمها ببین مهمان شدند
زینب بیا ای خواهرم ای یادگار مادرم زینب بیا تاج سرم
آه از اسیری خواهرم آه از غریبی خواهرم درد همه درمان شدند
زینب اسیری میرود بنگر به پیری میرود بنگر غریبی میرود
بنگر برادر جان من بنگر یل میدان من لشکر پی عصیان شدند
با صولتی همچون علی با هیبتی کن منجلی عباس علمدارم برو
تیغت به کف گیر ای اخا در دشت طوفان و بلا بینم که سرگردان شدند
کفر از پی دین آمدند بنگر که با کین آمدند عباس من بین آمدند
با تیر و شمشیر آمدند بنگر ایا شیر آمدند خصم از پی ایمان شدند
من هم سوی میدان شوم بی تاب و بی سامان شوم در علقمه گریان شوم
عباس من عباس من بنگر که سروان چمن در درگهت دربان شدند
جانم حسین جانم حسین ای عشق و ایمانم حسین گهواره جنبانم حسین
من میروم من میروم قربان به راهت میشوم خصم از پی قران شدند
...
یا علمدار کربلا
...
مهدی بدری(دلسوز)
مدیحه سرای اهل بیت عصمت و طهارت
اجرتان با سقای دشت کربلا