سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        تنهایی

        شعری از

        مسیح علیپور

        از دفتر مسخ نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۰ ۱۹:۰۷ شماره ثبت ۱۰۳۶۷۰
          بازدید : ۲۴۴۵   |    نظرات : ۵۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مسیح علیپور

        باز دردی در دلم بالا گرفته
        غم در میان استخوانم جا گرفته
        یک اتفاق ساده می افتاد ای کاش
        «آیینه تنهایی ام را ها گرفته» 
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        مهرداد عزیزیان
        دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰ ۰۰:۱۳
        سلام بر جناب علیپور گرامی🌺
        با اجازه ی نقدی که صادر نموده اید ،جسارت کرده و ۳ نکته ی کوچک را خدمتتان عرض میکنم .اگر در نظرتان مقبول بود به صلاحدید خود اجرایی بفرمائید🙏
        نکته اول. اگر وزن مصرع اول را ترمیم بفرمایید یک دوبیتی حاصل خواهد شد.
        مستفعلن مستفعلن مستفعلن فَع
        با این فرمول مصرع اول کسری وزن دارد ولی ۳ مصرع بعدی بر وزنیست که عرض کردم خدمتتان. آنچه جناب خوشرو را دچار ابهام کرده مصرع اول است.ایشان چون مصرع اول را خوانده اند مصرع دوم را نیز در ذهنشان با وزن مصرع اول خوانده و گفتند " در " حذف شود بهتر است. در حالی که مصرع ۲و۳و۴ مشکل وزنی ندارد .مصرع اول نیاز به ترمیم دارد.
        مثال

        چندیست، دردی در دلم بالا گرفته
        غم در میان ِ استخوانم جا گرفته
        یک اتفاق ِ ساده می افتاد ای کاش
        آئینه ی تنهائیَم را ها گرفته

        نکته ی بعدی مفهومیست. غم معمولا جایگاهش در سینه است یا در وجود یا در روح یا نسبتی که به کلمات مختلفی داده میشود مثل روزگار ،طالع، شعر، شهر و .....
        در سینه غم دارم
        وجودم غمگین است
        روحم غمگین است
        عجب روزگار غمگینیست
        طالعم غمگین است
        شعری غمگین بود
        یک شهر برایت غمگین بود
        ولی " استخوان" شاید محل مناسبی در شعر ، برای نسبت دادن غم نباشد.
        استخوان در شعر ما بیشتر جای " درد" و مثلا حس هایی مانند " سرما" و "سوز" " سوختنی که نابود کننده است نه صرفا سوزاننده"و .... است.
        اگر داشته باشیم
        در استخوانهایم غم دارم
        استخوانهایم غمگینند
        عجب استخوان غمگینیست
        تک تک استخوانهایم برایت غم داشت
        احتمالا از نظر مفهومی چندان خوش آیند نیست
        ولی اگر داشته باشیم
        سرما به استخوانم هم رسوخ کرده بود
        تک تک استخوانهایم درد گرفته بودند
        حتی استخوانهایش هم سوخت و خاکستر شد
        بنظر قابل قبول تر است
        پس بنظر میرسد ۲ راه حل وجود دارد
        ۱. " غم" را از ماجرا حذف کنیم و استخوان را نگه داریم و نسبتی مناسب تر به آن بدهیم
        مثال

        چندیست، دردی در دلم بالا گرفته
        سوزی میان ِ استخوانم جا گرفته( سرما میان ِ...)
        یک اتفاق ِ ساده می افتاد ای کاش
        آئینه ی تنهائیَم را ها گرفته

        ۲. "استخوان "را حذف کنیم و به دنبال جایگاه شایسته تری برای " غم " باشیم
        مثال

        چندیست، دردی در وجودم جا گرفته
        غم در دل ِ ویرانه ام ماوا گرفته
        یک اتفاق ِ ساده می افتاد ای کاش
        آئینه ی تنهائیَم را ها گرفته

        نکته ی سوم در مورد مصرع آخر است.
        آیینه وسیله ایست برای آنکه خود را در آن ببینیم
        آیینه ی تنهایی، قرار است جایی برای دیدن تنهایی ما باشد.
        وقتی آیینه بخار میگیرد کارکردش مختل میشود.
        پس دیگر نمیشود تنهایی را در آن دید.
        و این مصرع از نظر معنایی دچار ایراد است.
        چون شما قصد دارید بگویید
        من خیلی تنها هستم
        نمیخواهید بگویید
        تنهایی من به آخر رسید
        اما راه حلی که به ذهن بنده میرسد
        حذف تنهایی و اضافه کردن واژه ای مثبت که وقتی آن آیینه بخار میگیرد مفهومش منفی باشد
        مثلا وقتی میگوییم
        آئینه ی خوشبختیم را ها گرفته
        یعنی الان خوشبخت نیستم
        نتیجه ی نهایی با عرایض بنده میشود


        چندیست، دردی در وجودم جا گرفته
        غم در دل ِ ویرانه ام ماوا گرفته
        یک اتفاق ِ ساده می افتاد ای کاش
        آئینه ی خوشبختیَم را ها گرفته
        یا

        چندیست، دردی در دلم بالا گرفته
        سوزی میان ِ استخوانم جا گرفته( سرما میان ِ...)
        یک اتفاق ِ ساده می افتاد ای کاش
        آئینه ی خوشبختیَم را ها گرفته

        درود بر شما شاعر محترم شعر ناب🌺🙏🌺


        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰ ۰۱:۱۲
        درود جناب عزیزیان گرامی
        مچکرم از نقد کاملتان
        صرفا نکته ای را در مورد مصرع پایانی ذکر کنم
        مقصود بنده با توجه به مصرع پیشین
        یکنواختی و سکون ایجاد شده بوده گمانم این بوده مقصود من را بدون تکلف تر برساند کلمه تنهایی
        و بسیار مجکرم از جانب اختیارات وزنی که اشاره فرمودین
        مجدد تشکر میکنم از شما خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰ ۰۱:۲۴
        درودها جناب عزیزیان عالی بود .
        درست فرمودید .
        معمولا با بیت اول شروع به خوانش می‌شود.

        مرحبا .
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد عزیزیان
        مهرداد عزیزیان
        دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰ ۰۸:۲۹
        سلام جناب علیپور
        متشکرم🙏
        مهرداد عزیزیان
        مهرداد عزیزیان
        دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰ ۰۸:۳۰
        سلام جناب خوشرو
        متشکرم🙏
        سید هادی محمدی
        سید هادی محمدی
        دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰ ۰۸:۵۵
        درود بر شما جناب علیپور

        زیبا بود شعرتان و غمگین

        نکته ای را راجع به اینکه غم نمیتواند در استخوان جا شود عرض کنم شعر پرواز به ناممکن است و با معادلات یکی دوتایی ما سازگار نیست نمونه های فراوانی از غم در استخوان بودن در ادبیات فارسی است که مهمانت میکنم به شعر جناب هوشنگ ابتهاج که ایشان هم غم را در استخوان تصویر کرده است.



        نمی دانم چه می خواهم بگویم
        زبانم در دهان باز بسته ست
        در تنگ قفس باز است و افسوس
        که بال مرغ آوازم شکسته ست
        نمی دانم چه می خواهم بگویم
        غمی در استخوانم می گدازد
        خیال ناشناسی آشنا رنگ
        گهی می سوزدم گه می نوازد
        گهی در خاطرم می جوشد این وهم
        ز رنگ آمیزی غمهای انبوه
        که در رگهام جای خون روان است
        سیه داروی زهرآگین اندوه
        فغانی گرم وخون آلود و پردرد
        فرو می پیچیدم در سینه تنگ
        چو فریاد یکی دیوانه گنگ
        که می کوبد سر شوریده بر سنگ
        سرشکی تلخ و شور از چشمه دل
        نهان در سینه می جوشد شب و روز
        چنان مار گرفتاری که ریزد
        شرنگ خشمش از نیش جگر سوز
        پریشان سایه ای آشفته آهنگ
        ز مغزم می تراود گیج و گمراه
        چو روح خوابگردی مات و مدهوش
        که بی سامان به ره افتد شبانگاه
        درون سینه ام دردی ست خونبار
        که همچون گریه می گیرد گلویم
        غمی ‌آشفته دردی گریه آلود
        نمی دانم چه می خواهم بگویم


        هوشهنگ ابتهاج
        ارسال پاسخ
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰ ۰۹:۴۴
        درود جناب محمدی عزیز
        مچکرم از شما
        بله ملاحظه کردم
        غمی در استخوانم میگدازد
        مچکرم بابت تصحیح این امر
        و نکته نظر زیبایتان
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        مهرداد عزیزیان
        مهرداد عزیزیان
        دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰ ۱۳:۵۲
        جناب محمدی شما هم که عرض بنده را تایید کردید بجای رد!
        👇
        استخوان در شعر ما بیشتر جای " درد" و مثلا حس هایی مانند " سرما" و "سوز" " سوختنی که نابود کننده است نه صرفا سوزاننده"و .... است.
        غمی در استخوانم " میگدازد"
        بزرگوار
        غمی وجود دارد که در استخوان قهرمان شعر شعله ور شده و میسوزاند.
        متشکرم از شما که حرف بنده را تایید کردید🙏
        به هر حال قبلا هم گفته ام تجمیع آرا خوب است.منتها اصرار دارم که ادله ی بنده منطقیست.
        حال تصمیم هر چه باشد اختیارش دست بنده نیست.
        مهدی محمدی
        مهدی محمدی
        سه شنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۰ ۲۰:۴۴
        سلام و درود به دوستان و شاعران عزیز و گرامی
        نکته ای را که شاعر گرامی مهرداد عزیزیان در خصوص درد و غم و استخوان و سرما و سوختن مطرح کردند، درست می بینم فارغ از اینکه اشعار ویرایش توسط ایشان نیز خود مبین همین مسئله است، منتها اگر بخواهم به این حد از شعر اکتفا کنیم نه تنها پرواز به ناممکن جناب محمدی عزیز میسر نخواهد بود بلکه محتمل دچار تکرار مکررات می شویم. با عرض پوزش از محضر دوستان و احترام به تمام سبک ها، منطق شاعرانه را می پذیرم اگر چه شعر از منطق علمی فاصله گرفته است اما منطق خودش را دارد. شعر تشبیه است به گفته بعضی از عزیزان شعر دروغ است اما دروغ که از واقعیت به واقعیت نزدیک تر است. راز این دروغگویی در ذهن جستجوگر است، ذهنی که به دنبال روابط شاعرانه و در پی هدف است. مجدد از توضیحات دوستان و فرهیختگان عزیز و ارجمند استفاده می کنم

        آذر مهتدی
        آذر مهتدی
        چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۰ ۰۴:۴۸
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        آذر مهتدی
        آذر مهتدی
        چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۰ ۰۴:۵۱
        خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۰ ۱۷:۲۲
        درود جناب عزیز یان
        غم در استخوان
        تلمیحی از

        کارد به استخوان رسیدن نیست؟ خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد عزیزیان
        دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰ ۰۰:۱۴
        سلام بر جناب علیپور گرامی🌺
        با اجازه ی نقدی که صادر نموده اید ،جسارت کرده و ۳ نکته ی کوچک را خدمتتان عرض میکنم .اگر در نظرتان مقبول بود به صلاحدید خود اجرایی بفرمائید🙏
        نکته اول. اگر وزن مصرع اول را ترمیم بفرمایید یک دوبیتی حاصل خواهد شد.
        مستفعلن مستفعلن مستفعلن فَع
        با این فرمول مصرع اول کسری وزن دارد ولی ۳ مصرع بعدی بر وزنیست که عرض کردم خدمتتان. آنچه جناب خوشرو را دچار ابهام کرده مصرع اول است.ایشان چون مصرع اول را خوانده اند مصرع دوم را نیز در ذهنشان با وزن مصرع اول خوانده و گفتند " در " حذف شود بهتر است. در حالی که مصرع ۲و۳و۴ مشکل وزنی ندارد .مصرع اول نیاز به ترمیم دارد.
        مثال

        چندیست، دردی در دلم بالا گرفته
        غم در میان ِ استخوانم جا گرفته
        یک اتفاق ِ ساده می افتاد ای کاش
        آئینه ی تنهائیَم را ها گرفته

        نکته ی بعدی مفهومیست. غم معمولا جایگاهش در سینه است یا در وجود یا در روح یا نسبتی که به کلمات مختلفی داده میشود مثل روزگار ،طالع، شعر، شهر و .....
        در سینه غم دارم
        وجودم غمگین است
        روحم غمگین است
        عجب روزگار غمگینیست
        طالعم غمگین است
        شعری غمگین بود
        یک شهر برایت غمگین بود
        ولی " استخوان" شاید محل مناسبی در شعر ، برای نسبت دادن غم نباشد.
        استخوان در شعر ما بیشتر جای " درد" و مثلا حس هایی مانند " سرما" و "سوز" " سوختنی که نابود کننده است نه صرفا سوزاننده"و .... است.
        اگر داشته باشیم
        در استخوانهایم غم دارم
        استخوانهایم غمگینند
        عجب استخوان غمگینیست
        تک تک استخوانهایم برایت غم داشت
        احتمالا از نظر مفهومی چندان خوش آیند نیست
        ولی اگر داشته باشیم
        سرما به استخوانم هم رسوخ کرده بود
        تک تک استخوانهایم درد گرفته بودند
        حتی استخوانهایش هم سوخت و خاکستر شد
        بنظر قابل قبول تر است
        پس بنظر میرسد ۲ راه حل وجود دارد
        ۱. " غم" را از ماجرا حذف کنیم و استخوان را نگه داریم و نسبتی مناسب تر به آن بدهیم
        مثال

        چندیست، دردی در دلم بالا گرفته
        سوزی میان ِ استخوانم جا گرفته( سرما میان ِ...)
        یک اتفاق ِ ساده می افتاد ای کاش
        آئینه ی تنهائیَم را ها گرفته

        ۲. "استخوان "را حذف کنیم و به دنبال جایگاه شایسته تری برای " غم " باشیم
        مثال

        چندیست، دردی در وجودم جا گرفته
        غم در دل ِ ویرانه ام ماوا گرفته
        یک اتفاق ِ ساده می افتاد ای کاش
        آئینه ی تنهائیَم را ها گرفته

        نکته ی سوم در مورد مصرع آخر است.
        آیینه وسیله ایست برای آنکه خود را در آن ببینیم
        آیینه ی تنهایی، قرار است جایی برای دیدن تنهایی ما باشد.
        وقتی آیینه بخار میگیرد کارکردش مختل میشود.
        پس دیگر نمیشود تنهایی را در آن دید.
        و این مصرع از نظر معنایی دچار ایراد است.
        چون شما قصد دارید بگویید
        من خیلی تنها هستم
        نمیخواهید بگویید
        تنهایی من به آخر رسید
        اما راه حلی که به ذهن بنده میرسد
        حذف تنهایی و اضافه کردن واژه ای مثبت که وقتی آن آیینه بخار میگیرد مفهومش منفی باشد
        مثلا وقتی میگوییم
        آئینه ی خوشبختیم را ها گرفته
        یعنی الان خوشبخت نیستم
        نتیجه ی نهایی با عرایض بنده میشود


        چندیست، دردی در وجودم جا گرفته
        غم در دل ِ ویرانه ام ماوا گرفته
        یک اتفاق ِ ساده می افتاد ای کاش
        آئینه ی خوشبختیَم را ها گرفته
        یا

        چندیست، دردی در دلم بالا گرفته
        سوزی میان ِ استخوانم جا گرفته( سرما میان ِ...)
        یک اتفاق ِ ساده می افتاد ای کاش
        آئینه ی خوشبختیَم را ها گرفته

        درود بر شما شاعر محترم شعر ناب🌺🙏🌺


        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۱۱:۴۰
        درود بزرگوار
        دلنشین و زیبا بود خندانک
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۱۲:۴۱
        درود استاد گرامی
        ممنون از حسن نگاهتون
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۲۱:۵۹
        درود در مصرع دوم ...در ... را بردارید راحت تر خوانده می‌شود.
        البته بخش نکردم فقط عرض شد راحت تر خوانده می‌شود.

        درودها شعر زیبایی بود .
        در پناه حق.

        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        يکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰ ۰۰:۰۸
        سلام و درود

        خیلی خیلی زیباست و حرف دل خندانک

        باتوجه به مبنا قراردادن وزن مصراع اول ، بقیه ی مصاریع به نظرم از لحاظ ساختاری اینگونه صحیح است البته نظر شخصی ام است و هجاها هم همین را می گوید :


        باز دردی در دلم بالا گرفته

        غم ، میانِ استخوانم جا گرفته

        اتفاقِ ساده ای افتاده انگار

        « شیشه ی تنهایی ام را ها گرفته»



        سلامت باشید و سرافراز خندانک خندانک خندانک
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        يکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰ ۱۲:۵۱
        درود بر شما
        مچکرم مهرتان مانا
        موید باشید خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهدی محمدی
        سه شنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۰ ۲۰:۴۱
        سلام و درود به دوستان و شاعران عزیز و گرامی
        نکته ای را که شاعر گرامی مهرداد عزیزیان در خصوص درد و غم و استخوان و سرما و سوختن مطرح کردند، درست می بینم فارغ از اینکه اشعار ویرایش توسط ایشان نیز خود مبین همین مسئله است، منتها اگر بخواهم به این حد از شعر اکتفا کنیم نه تنها پرواز به ناممکن جناب محمدی عزیز میسر نخواهد بود بلکه محتمل دچار تکرار مکررات می شویم. با عرض پوزش از محضر دوستان و احترام به تمام سبک ها، منطق شاعرانه را می پذیرم اگر چه شعر از منطق علمی فاصله گرفته است اما منطق خودش را دارد. شعر تشبیه است به گفته بعضی از عزیزان شعر دروغ است اما دروغ که از واقعیت به واقعیت نزدیک تر است. راز این دروغگویی در ذهن جستجوگر است، ذهنی که به دنبال روابط شاعرانه و در پی هدف است. مجدد از توضیحات دوستان و فرهیختگان عزیز و ارجمند استفاده می کنم خندانک
        مهدی محمدی
        سه شنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۰ ۲۰:۴۳
        سلام و درود به دوستان و شاعران عزیز و گرامی
        نکته ای را که شاعر گرامی مهرداد عزیزیان در خصوص درد و غم و استخوان و سرما و سوختن مطرح کردند، درست می بینم فارغ از اینکه اشعار ویرایش شده توسط ایشان نیز خود مبین همین مسئله است، منتها اگر بخواهم به این حد از شعر اکتفا کنیم نه تنها پرواز به ناممکن سیدهادی محمدی عزیز میسر نخواهد بود بلکه محتمل دچار تکرار مکررات می شویم. با عرض پوزش از محضر دوستان و احترام به تمام سبک ها، منطق شاعرانه را می پذیرم اگر چه شعر از منطق علمی فاصله گرفته است اما منطق خودش را دارد. شعر تشبیه است به گفته بعضی از عزیزان شعر دروغ است اما دروغی که از واقعیت به واقعیت نزدیک تر است. راز این دروغگویی در ذهن جستجوگر است، ذهنی که به دنبال روابط شاعرانه و در پی هدف است. مجدد از توضیحات دوستان و فرهیختگان عزیز و ارجمند استفاده می کنم خندانک
        مهرداد عزیزیان
        مهرداد عزیزیان
        چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۰ ۱۵:۰۳
        سلام جناب محمدی عزیز🌺
        جناب محمدی بحث بر سر منطق علمی در شعر نیست.واضح است که منطق شاعرانه با منطق علمی فرق دارد.
        مثلا شاعری اگر بگوید
        شلاق نگاهت تنم را نوازش میدهد
        ما نمیتوانیم بر او خرده بگیریم که شلاق نوازش نمیدهد .
        این منطق شاعرانه است.
        بحثی که مطرح است اینجا، این است که جای مناسب هر واژه و هر تشبیه و اینکه چه چیزی را به چیزی تشبیه یا مربوط کنیم کجاست .
        مثالی که جناب محمدی ارائه دادند هم گواه همین مدعاست.
        جناب ابتهاج نگفته اند غمت در استخوانم است گفته اند غمی در استخوانم میگدازد. یعنی غمی استخوانم را گداخته.
        چون ایشان بهتر از ما در مورد ربط غم به استخوان آگاه بوده.
        پرواز به ناممکن این نیست که دو عنصر نا مربوط را بدون توضیح شاعرانه بهم مربوط کنیم .
        پرواز به ناممکن با روایت مربوط هم ممکن است عزیز. در ثانی روایت نا مربوط که پرواز به ناممکن حساب نمیشود.
        در این مورد گمان میکنم بحث به بیراهه رفته و دو بحث مجزا با هم مخلوط شده است
        ارسال پاسخ
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۰ ۱۹:۰۲
        درود جناب محمدی
        مچکرم بابت نقدتان خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۰ ۱۹:۰۳
        درود جناب عزیزیان گرامی
        مجدد مچکرم بابت نقدتان خندانک
        خندانک
        خندانک
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        جمعه ۲۳ مهر ۱۴۰۰ ۱۴:۵۷
        ضمن گفته های جناب عزیزیان
        مبنی بر اینکه شعر است و استوار بر تخیل
        و گاهی اوقات برخورد منطقی را برنمیدارد. خندانک
        می طلبد از منطق و قوه تخیل شاعرانه به شعر بنده بنگرید
        ارسال پاسخ
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        يکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰ ۱۳:۱۵
        و میبایست شعر ذکر شده اقای محمدی را وام بگیرم و نکته نظراتی که ذکر شده گداختن غم در استخوان یا وحود غم در استخوان صرفا اسباب تخیل بنده بوده است و برای بیان نموندن هرچه ژرفتر
        درد میان استخوان
        و به گمانم این گونه برخورد منطقی حداقل در این وادی جایز نباشد
        و لازم است
        که دیده شاعرانه بنده را مورد توجه خود قرار داده
        و به اقتضای فضا و تخیل بنده
        و مبنا بر شعر دروغ به گمانم این اغراق یا به قولی پرواز ناممکن های
        از ویژگی های بصری هر شعری است
        و مچکرم بابت نقدتان
        موید باشید
        ارسال پاسخ
        علی مزینانی عسکری
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۰۶:۰۰
        سلام و عرض ادب
        احسنت
        خندانک خندانک خندانک
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۰۷:۲۲
        درود بر شما جناب عسکری خندانک خندانک
        نگاهتون مانا
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۱۰:۲۹
        بداهه ای تقدیم شعر زیبای شماشاعر فرزانه
        می سرایی
        اشعار کوتاه کلام
        به مه شعر شما
        من دارم سلام
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۱۲:۴۳
        ممنون از شما استاد گرانقدر
        مثل همیشه بداهه های زیبا و دلنشینتون
        بر جان و روح بنده موثر
        روزگارتون به کام خندانک خندانک
        خندانک
        خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        علیرضا مرادی( مراد )
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۱۱:۱۲
        سلام و درود استاد علیپور بزرگوار
        شعری زیبا و شیوا سرودید
        ایامتان همواره بکام
        در پناه یزدان پاک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۱۲:۳۹
        درود بر شما جناب مرادی بززگوار
        ممنون از نگاه زیباتون
        موید باشید خندانک : خندانک خندانک
        خندانک
        خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مسیح علیپور
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۱۲:۴۴
        کجایی علت غمخانه ی من
        ببین عشقت شده افسانه ی من

        مرا در اوج دل بستن شکستی
        سزایم این نبود ،دیوانه ی من

        خماری می کشم با خاطراتت
        شکستی جام و هم پیمانه ی من


        طوبی آهنگران
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۱۸:۰۹
        سلام. بزرگوار بسیار عالی
        سروده اید
        احسنت
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۱۹:۰۵
        ممنونم از شما
        بانو اهنگران
        مچکرم بابت توجهتون
        خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مسیح علیپور
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۱۹:۰۴
        خندانک
        آذر مهتدی
        يکشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۰ ۲۳:۴۱
        درود جناب علیپور گرامی
        قلمتان سبز
        ایام بکام
        خندانک خندانک خندانک
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰ ۰۱:۰۴
        درود بر شما مچکرم از
        نگاه زیبایتان
        ارسال پاسخ
        مسیح علیپور
        دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰ ۰۱:۱۳
        زندگی تیره شد از غصه و باران نگرفت
        هیچ چشمی خبر از دیده گریان نگرفت

        منتظـــر مانده ام ازعشـــق، پیامی برسد
        چشم من بر در و این غصه که پایان نگرفت

        شعر نالید و غزل قصه دلتنگی خواند
        عطش آباد دلت، باز که باران،نگرفت!!!

        قهـــوه چشم تو را در تہِ فنجــان دیدم
        تلخکامی و سکوتت سرو سامان نگرفت؟

        گرچه در دفتر شعرت، غزلی پیدا نیست
        دل سرگشته من گوش به فرمان نگرفت

        قــبله قلب من از سمتِ دلت ، مایل شد
        پس چرا شک من از کفرِتو ایمان،نگرفت؟

        از تو در کنـــج دلــم مانـــده چنان آواری
        که پس ازرفتن تو این دل من جان، نگرفت

        فاطمه گودرزی
        دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰ ۰۱:۲۷
        درود بر شما کوتاه و جذاب بود خندانک خندانک
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰ ۰۹:۳۰
        درود بر شما
        مچکرم از حسن نظرتان
        مثید باشید
        خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        امید کیانی (امید)
        سه شنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۰ ۲۲:۳۸
        درودتان
        زندگی‌تان همرنگ نابترین و شادترین و شاعرانه ترین رویاهایتان
        خندانک خندانک
        مسیح علیپور
        چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۰ ۱۴:۰۴
        درود بر شما
        مچکرم از انرژی زیباتون جناب کیانی عزیز
        خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        محسن ابراهیمی اصل (غریب)
        چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۰ ۱۸:۰۶
        درود جناب علیپور خندانک خندانک خندانک
        زیبا سروده اید👏👏👏
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۰ ۱۸:۵۰
        درود بر شما
        مچکرم بابا حسن نگاهتان جنال ابراهیمی عزیز خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مسیح علیپور
        چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۰ ۱۹:۰۷
        درتمــامِ عمــرِخود ، درامتحانم بیشتر
        قهـــرمانِ اصـلیِ این داستانــم بیشتر

        با وجودِ سختیِ این روزگارِ بی وفــا
        جلوه ای از تابـــشِ رنگین کمانم بیشتر

        گرچه درویرانه ی دل غصه ها پنهان شده
        عشق را حک میکنم درعمقِ جانم بیشتر

        با سرانگشتِ قلم ، نقشِ بهاران می زنم
        گرچه در تقویِم خود فصلِ خزانم بیشتر

        وقتِ دیدارت تمام چشمِ دل مبهوتِ توست
        کاش در گوشـــه ، کنــارِ تو بمانم بیشتر

        گرچه از هر گوشه ی شعرم غزل گل میکند
        وقـــتِ توصیفت، شبیــهِ ناتوانم بیشتر

        با تمامِ جانِ خود خنیــاگر این نغــمه ام:
        هرچه عاشق تر شوم ،سهم جهانم بیشتر

        خندانک خندانک
        سیدثاراله موسوی    کاریزماتیک
        پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰ ۰۰:۱۴
        بسیار زیبا و دلنشین
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰ ۱۰:۴۶
        درود بر شما مچکرم از
        نگاه زییایتان خندانک خندانک
        ایام و روزگار بکام خندانک
        خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        نسرین حسینی
        پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰ ۰۲:۵۹
        درود برشما خندانک خندانک
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰ ۱۰:۴۷
        درود بر شما بانو حسینی مچکرم
        از انرژی زیبایتان
        در پناه حق
        موید باشید
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        معصومه خدابنده
        پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰ ۲۳:۰۴
        درود هایم تقدیمتان
        زیبا سرودید
        🌹🌹
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰ ۲۳:۳۴
        درود های بسیار بر شما بانو خدابنده
        نگاهتان زیباست
        خندانک خندانک
        خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        اعظم قارلقی
        پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰ ۲۳:۱۴
        خیلی خیلی زیبااااا
        مسیح علیپور
        مسیح علیپور
        پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰ ۲۳:۳۳
        درود بر شما بانو قارلقی
        مچکرم از نگاه زیبایتان
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        اعظم قارلقی
        پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰ ۲۳:۱۵
        درود بانوی من
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        مسیح علیپور
        شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۰ ۱۸:۲۹
        خورشید، سایه گسترِ شب های کوی توست
        در پشت قابِ چشم دلم،پرس و جوی توست

        اوجِ هزارو یک شبِ افسانه ام شدی
        حالا تمامِ روز، دلم قصه گوی توست

        لکنت گرفته قافیه، شعرم ردیف نیست
        حتی سکوت،منتظرِ گفت و گوی توست

        زخمی عمیق بر دلِ خاکی نشانده ای
        تجویز هرتیمم من، در وضوی توست

        درگیرودار حادثه، قلبم شکسته شد
        آن تکه های آینه‌ام روبه روی توست

        حرفی نمی‌زنم دگر و .... نامه والسلام!
        وقتی سکوت،پُر شده ازهای وهوی توست
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        8