از عمق هوس جز به همان شهوت کثیف
چیزی برون نشد که تو نامی دگر نهی
عشق ارچه سخت می شود حاصل به روزگار
اما هزار جان به یکی مو از آن دهی
علی مجنون
ای تن هرز و بوالهوس چیست طریق و رآی تو
چیست به لاف عاشقی روز و شب ادعای تو
گرچه تو دلخوشی به این شهوت بی پدر، ولی
خویش به هر دری زنی ، می رسد انتهای تو
علی مجنون
عشق را عهد الست است نه پیمان شکنی
در تو این عهد نباشد که تو در عهد تنی
عاشقی را کند هر شخص به نوعی معنی
در خیال تو بود عشق همان جامه کنی
علی مجنون
همین که سایه ی مرگی به بام می افتد
عقاب بخت شما هم به دام می افتد
سیاهی از دم خورشید صبح می تابد
نشان ننگ و حقارت به نام می افتد
علی مجنون
بنشین تابه توگویم که چه شد حاصل ما
که چه آمد به سـر ،از عشق دروغیـن شـما
تو که از رســـم وفــا داریِ انســـان دوری
به ســگی نان بده از او بطلب درسِ وفـــا
علی مجنون
دل دگر چیزی مگو آرام گیر
گوشه ای در اوج تنهایی بمیر
ای به خاک افتاده کمتر ناله کن
کس نمی یابی که گردد دستگیر
علی مجنون
تا کی دل دیوانگان را می فروشید
ویرانه ی بی خانمان را می فروشید
دیروز ما جان شما بودیم و امروز
با سکه ای زر جانتان را می فروشید
علی مجنون
چهره ی زیبا نمی آید به کار
در مسیر گرد باد روزگار
دل فروشی برتو سود آرد ولی
از تو میگیرد تمام اعتبار
علی مجنون
کسی که زندگی ام را به باد داد و برفت
به حکم عدل الهی به باد خواهد رفت
بخند آری عزیزم که خنده حق تو بود
و گریه حق کسی که تو را بخواهد سخت
علی مجنون
در عمق زندگانی ات عفریت شوم بخت
من ریشه کرده ام و جان گرفته ام
با من هرآنچه میطلبی کن ولی بدان
من از تبار فتنه بسی جان گرفته ام
علی مجنون
بگذار تا مرگم شبیه قصه باشد
با هق هق ودرد و عذاب و غصه باشد
بگذار جای دلبر زیبا رخ امشب
دیو پلیدی در میان حجله باشد
علی مجنون
تا جاممان پر است خوش احوال و سر خوشیم
غم را درون خویش بدین گونه می کُشیم
دیگر بس است عشق دو رویان مدعی
جامی دوباره حضرت ساقی که خامُوشیم
علی مجنون
گفتم ای دل مخوری باز فریب دگران
نکنی پاک ز رخسار کسی اشکِ روان
هرکه ازعشق سخن گفت تولب وا نکنی
که چنین حیله نمایند کنون نامردان
علی مجنون
در جهانی که تمام مردمش
چشم سر دارند باید کور شد
ازهوسبازان این دنیای پست
تا توانی هست باید دور شد
علی مجنون
من جدا مانده ام ز آرامش
قرص هایم چه خوب خوابیدند
قدری آهسته تر ورق بزنید
صفحه هایی که مانده بود از من
صفحه هایی پر از سکوت اما
خیس و پوسیده از نم اندوه
یک ورق پر ز بغض بشکسته
استخوانی که در گلویم بود
آخرین صفحه از من و دفتر
صفحه ی گریه های تکراری
صفحه ی عمر بی دلیلی که
سود او گریه بود و غم آری
گوشه ای روی جلد پایانی
جمله ای را نوشت آهسته
از من آرامشم فراری بود
و چه آرام قرص من خفته
علی مجنون
بسیار زیبا بوند