خمی از شرق برگیر و شراب از شیراز
مستی بی خبران را تحمل گیر و برو
با خار وداع کن و به دیدار بال پر خون بلبلان زابل برو
مشتی از رحم بردار و به سراغ زنان و دختران کابل برو
بی درنگ به یاری رس و بدون صبر و تحمل برو
جغد با بلبل چه آشنایی دارد جز پریشانی و جفا
زود به دیدن گل و بلبل های عریان و گریان برو
نا امید نباید شد روزی خواهد رسید به دیدن مردم کابل برو
پایه های ظلم و ستم بدون درنگ شکسته خواهد شد
ظالم پیش چشم مردم به دار بسته خواهد شد
ناپاکستان
حیف نامی که روی کشور پاکستان است
نامش پاک است و دست سران ناپاکان است
آنکه فرمان میدهد جاهلی چون عمران خان نادان است
او هم از بشریت به دور است و شخصی بی وجدان است
روز و شب با طالبان ناپاک تر از خود هم پیمان است
مانند کبکی که سرش زیر برف است و از بس نادان است
تنهایی
اگر دیدی غریبی را که زانوی غم گرفته
به صحرای دل بی حاصلش ماتم گرفته
خوش آن دستی که دستش را بگیرد
به شرط آنکه هوای نفس مستش را بگیرد
دلا غافل مشو از بی نوایان
چه کس مرد است که دستش را بگیرد
طالبان بویی از بشریت در وجود ناپاکشان نیست تاریخ گواهی خواهد داد که ظالم ترین نسل بشر همین جنایت پیشگان بوده اند .فریاد بر چشمی که با این همه جنایت خواب در چشم خود نخواهد دید
فاتح اصفهانی/قرن 1400