تفسیردوبیتی..فلسفی زندگی ومرگ
ز هر موجود این دنیای فانی،
درونش هست، مرگ و زندگانی
مداوم ذهن را بر این نگهدار
زاین دنیا تورا شد مردگانی
#محمد_باقر_انصاری_دزفولی
خلاصه شعر: باید بدانیم که تمام کائنات و موجودات مسیری را در عالم هستی از پیدایش تا فنا (اجل المسمی) طی می کنند، پس سزاست به مسیری توجه داشته باشیم که طی خواهیم کرد.
پس از یک دیدگاه می توان گفت که مرگ ادامه زندگی هر موجودی است؛ اما این که بعد از مرگ چگونه است، از آن چیزی نمیدانیم؛ به فرمودهی خیام این ناآگاهی از آنجا ناشی میشود که کسی از آن دنیا برنگشته که از بود و نبود یا چگونگی آن خبری بدهد.
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
وز دست اجل بسی جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران دنیا چون شد
چون کسی از آن دنیا دوباره برنگشته است، پس اطلاعات ما درباره مرگ ناچیز است و بسا اینکه چیزی ندانیم، به جز یک سری باورها و اعتقاداتی که یا از طریق پیامبران به صورت وحی و یا از طریق جامعه و فلاسفه برای ما بیان شده است؛ بنابراین منابع اطلاعاتی ما بیشتر دینی، فلسفی و باورهای قومی و اعتقادی هستند.
با این توصیف، دو منش امکان پذیر است:
۱- چون از جهان بعد از مرگ اطلاعاتی نداریم، بنابراین چنین جهانی وجود ندارد، از این رو زندگی بعد از مرگ به پایان میرسد؛ که در این صورت هیچ جایی برای بحث باقی نمیماند.
۲ – با استفاده از اطلاعات موجود، جهان بعد از مرگ را باور کنیم که موضوع و اثبات آن یا از طریق وحی و یا از طریق استدلال و برهان وفلسفه است.
در این راستا این سوال مطرح است که آیا آخر دنیا، همین دنیای مادی است یا نه جهان برتر و والاتری باید وجود داشته باشد؟
چون جهان ما دریک مرحله به وجود نیامده است، بلکه مراحلی داشته است مثلاً مرحلهی جامدات که اولین مرحلهی رشد بوده از هیدروژن تا اورانیوم و مواد آلی و پس از آن وارد مرحلهی بعدی خود شده است یعنی مرحلهی موجودات زنده (گیاهان وجانوران)که در انتهای این مرحله به تکامل انسان میرسیم؛ بنابراین انتظار میرود بعد از این جهان مادی نیز جهانی بالاتر وجود داشته باشد تا روند رشد وکمال و تکامل تداوم یابد.
پس منطقی تر این است که این جهان مادی، آخر دنیا نباشد.
مولانا میفرماید:
از جمادی مُردم و نامی شدم،
وز نما مُردم به حيوان سرزدم
مُردم از حيوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
با این اصل بسیاری آن دنیا را در جهت کمال این دنیا میدانند؛ بنابراین مرگ بر پایهی کمال و تکامل می باشد و ادامهی همین دنیا است که معقول است بهتر از این دنیا باشد، چون دنیا به سمت رشد و تکامل پیش میرود؛ بنابر این اصل دنیای بعد از مرگ حتماً از دنیای ما بهتر و کاملتر خواهد بود.
پس حرکت جهان از مبدا تا مقصد رو به کمال حرکت کردن است و چون رو به کمال است، پس مرگ به معنای نیستی، نخواهد بود؛ بلکه مرگ یک تغییر حالت از دنیای مادی به دنیای فوق مادی (دنیایی که از دنیای مادی تکامل یافتهتر است) خواهد بود.
با این طرز تفکر مرگ ادامهی زندگی این دنیا است، بنابراین ترس از مرگ بی معنی خواهد بود و به عنوان یک واقعیت حتمی که حرکتی به سوی رشد و کمال، بایستی مورد پذیرش قرار گیرد.
چون مرگ ادامهی زندگی هر انسان است و از زندگی انسان جدا نیست، درنتیجه ترس از مرگ با چگونگی و چرایی زندگی انسان، مرتبط خواهد بود.
مداوم ذهن را بر این نگهدار
زاین دنیا تورا شد مردگانی
بنابراین انسان باید همواره زندگی خود را بر پایه آگاهی و رهایی از عقب گرایی و مطابق حرکت جهان که به سوی رشد و کمال است، تنظیم کند؛ حقوق همهی انسانها را محترم بشمارد و مرز انسانیت را که جهت کمال بداند و پیرو آن باشد ؛ بدیهی است، چنین انسانهایی با معرفت، با گذشت، صبور و مقاوم در برابر سختیها هستند و منافع جامعه و انسانها را بر منافع شخصی ترجیح میدهند و انصاف و برابری را رعایت میکنند. چون بین خود و عملکرد خود تضادی نمیبینند و به خود و جامعه انسانیت بدهکارند نه طلبکار، نه از ارتباط با سایر انسانها و نه از مرگ، ترس به دل راه نمیدهند؛ بلکه مرگ را وارد شدن به جهان والاتر میدانند؛ آنها همیشه استوار، مقاوم و شجاع هستند و چون عمل یا رفتاری خلاف درستی و عدالت در زندگیشان مرتکب نشدهاند، آنها نه تنها از مرگ باکی ندارند بلکه از آن استقبال میکنند. در حقیقت برای انسانی که خوب زندگی کرده موضوع مرگ هراس آور نیست.
پس به این نتیجه می رسیم که مسئله اساسی، ترس از مرگ نیست، بلکه چگونه زیستن و چگونه مردن است.
چه نیک گفت صمد بهرنگی، که:
"مرگ خيلي آسان مي تواند، الان به سراغ ما بياد، اما من تا مي توانم زندگي كنم نبايد به پيشواز مرگ بروم. البته اگر يك وقتي ناچار با مرگ روبرو شوم -كه مي شوم- مهم نيست. مهم اين است كه زندگي يا مرگ من، چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد”.
کل شیئ هالک االا وجهه
#محمد_باقر_انصاری_دزفولی