این پایان حرف های من است
شاید فردایی برای من وجود نداشته باشد
دلم برایتان تَنگ خواهد شد
کاش گریه ام می آمد
اشک ها هم از من قهر کرده اند
در زندگی سایه ای نداشتم
و از سایه خود فراری بودم
آفتاب را به ماه فروختم و ماه را به محاق
از من زیاد خواندید گاهی با من بودید گاهی علیه من
در مدتی که در دنیای مجازی بودم
واقعیت ها برای من تغییری نکرد
فقط پشت گوشی قایم شدم و با دردهایم بازی کردم
دوستان بسیاری پیدا کردم ولی
یکیشان کنارم نیست
من دیگر بین شما نخواهم بود
من واقعیتی تلخ از دنیای حقیقی ام
آخرین شاعرانه های زندگی ام را سپری می کنم
و خودم را به سرنوشتی که نمی خواهم می سپارم
کدامتان دست هایم را دیدید ؟ آنقدر کار کشیدم
که از من شکایت دارند
دیگر لازم نیست با حرف هایم همراه شوید
یا دلداری کنید من بلاک می شوم برای همیشه ...
خداحافظ دوستان مجازی من
.
.
دکه کوچک واکسی این بار خلوت نبود
جمعیتی شلوغ پیکر بیجان مردی را دیدند که بیرون می کشیدند
دستش یک گوشی و یک تکه کاغذ بود
که روی آن نوشته بود :
« به فرزند کوچکم در آینده بگویید:
افسوس ، تنها کسی که بر گریه تولدت نخندید ،پدرت بود »