مولانا جلال الدین بلخی سالها و قرنهاست، که با
آثار و اشعار ناب، عرفانی و اجتماعی خویش و با دید و پندار جهانیاش توجّه آدمان
دارای مذهب و کیش، ملّیت و نژاد مختلف را به سوی خویش میخواند. یکی از ویژگیها و
خصوصیتهای شعر او، اندیشة او، پندار و گفتار و رفتار او این، البتّه، بدون تردید
تعلقیت به همه انسانهاست، ناوابسته از سنّ و سال و ناوابسته از ادیبان و مذاهب
دینی. آثار او لحظه به لحظه به طور تکرار به بازار میآیند و مردمان را به سمت خود
میکشند. و سالها و قرنهاست، که مولوی خوانی و مثنویخوانی از سنّتهای دلپسند اهل
ادب و شیفتگان اشعار مولانا گشته، شهرت جهانی یافته است.
آثار
گرانمای «فیه ما فیه»، «موایز مجالس سبعه»، «مکتوبات»، «مثنوی معنوی»، «دیوان
کبیر» از گنجینههای بیبهای ادبیات تاجیک و فارس محسوب میشوند. بیهوده نیست، که
برخی از ادیبان و مولاناپژوهان مثنوی معنوی را کتاب آسمانی خواندهاند، برخی دیگر
نیز پا فراتر نهاده آن را قرآن نیز خواندهاند. جامی نیز آن را قرآن در زبان
پهلویی نامیده است:
«مثنوی معنوی» مولوی
هست قرآن در زبان پهلویی
من چه گویم وصف آن عالیجناب؟!
نیست پیغمبر، ولی دارد کتاب!
بزرگی شخصیت
مولانا در ایجادیات اوست. مثنوی هم سامانیست و هم آسمانی، هم پهلویست و هم قرآنئ،
هم اینجهانیست، هم آن جهانی. بر حق او را
بزرگترین شاعر عارف اسلام شناختهاند.
بزرگی و سترگ مولانا و ماندگاری آثار او را زیاده عالمان و
عارفان جهانی، محقّقان ژرفنیگر قائل گشتهاند، از جمله پروفسور رینل الن نیکلسون،
آنّی ماری شیمّیل، یوه دو ویتری میییراویچ، اتاالله تدیّون، محمّدعلی اسلامی
نودوشن، امیر نعمتی لیمایی، جلالالدّین همایی، محمّد، علی دشتی، بدیوزمان
فوروزانفر، رسول هادیزاده، عبدالمنّان نصرالدین، علی محمّد خراسانی، اسرار
رحمانفر، صحابالدّین صدّیقاو، عسکر رجباف از محقّقین معاصرند، که به زندگی و
آثار مولانا توجّه نمودهاند.
پس چه عامل
و دلایل باعث این همه محبوبیّت مولانا گشته است؟
به اندیشة ما، محبوبیّت و مقبولیّت مولانا از سوی طبقة مختلف این است، که او خویش را مال
همه میداند و اینجایی و آنجایگرا نیست. مردم را به سوی وحدت و صلح دعوت میکند.
مذهب و آیین کسی را ملامت نمیکند. همه خؤیش را اعتراف میکند.
مولانا میگوید:
“من به پرستشگاه یهودان رفتم، به کلیسا هم رفتم اینچنین به مسجد هم رفتم، امّا
همانا یک خیل محراب دیدم، که در هیر سه پرستشگاه وجود دارد و من هم یکخِل روحیه
داشتم.” ببینید، این تجسمگر و ترنمگر روح عالمگیر است، که بدون این روح ما هیچیم.
البتّه،
مولانا با عشق خویش توانست تعداد اعظم آدمان را جفت گرداند. او توانست دل میلیونها
آدمان مجروه و هجراندیده را مداوا کند. او توانست قلب هزاران کس را با عشق و سخن
مهربار خویش شاداب نماید.
مهمترین
نکات در زندگینامة مولوی این اساس گذاشتن طریقت تصوّفی «مولویه» است، که بنا به
اتّیلای در دست داشتة ما تقریباً سال 1240 اساس گذاشته شده است. و «اعضای فرقه
چنین میحسابیدند، که ذرّة «روح مطلق»، که برای ادراک و اشراک در دل انسان جایگزین
شده است، بهتر از همه در دوام رقص و طنین موسیق پاک و مجلّا میگردد»، ( 3.7) یعنی
مولویان بر آن باور بودند، که برای یکشو با نخستساسخود، برای بیان عشق و علاقة به خدا موسیک و رکس کمک میرساند.
«رقص
مولویه» با عنوان سماع بیشتر معروف شده و چنان که پروفسور آنّی ماری شیمیل میگوید
«رقص صوفیانه (سماع) هرچند از سوی بسیاری از اهل ظاهر عمل شیطانی و غیرخلاقی
دانسته شده، امّا نظر برخی طریقههای اصیل صوفیه همچون طریقة مولویه و برخی مشایخ
این قوم همچون ابوسعید ابوالخیر و مولانا جلالالدّین محمّد بلخی وسیلهای برای
وصال عرفانی، شهود خداوند و شور عرفانی
تلقی شده است و یکسره از تمنّیات جسمانی عاری است».
اسرار
رحمانفر نیز معتقد همین اندیشه بوده، تأکید میکند، که «اهل مولویه در جریان سماع
صوفیان و ذکر عارفانه به شرکت موسیقی و سرود و رقص اهمیت فوقولّادهمیدادند، که چنین اکتیزا در دیگر اخوات به مشاهده نمیرسید و از طلبات و مکرّرات
عرفی و عادتی شریعت عنعنو به کلّ فرق میکرد» (3.7).
موسیقی و رقص سماع دو عنصر اساسی این طریقت میباشند. این ویژگی
خاصی است، که پیروان \"مولویگری\"-را از شرّ عیون جدا میسازد. یکی از واقیهایی،
که در این زمینه روایت میگردد چنین است، زمانی، که تابوت شیخ بزرگ مولانا از
مریدانش بر دوش گرفته شد، در حالی، که در سویی قرآن تلاوت میشد، در طرف دیگر نیز
صدای موسیق به گوش میرسید.
یکی از
علمای دین با دیدن این موقعیت گفت: \"من به اندازة یک بار خر کتاب
خواندم، ولی در مورد حلال بودن موسیقی
کلمهای نخواندم\" یکی از مریدان مولو پاسخ داد: \" چه کنیم، که همچون خر
کتاب خواندی\".
بنا به
نگاشتهها و اطّلاعاتی، که به دست داریم، رقص و سماع دو نردبان برای سؤعؤد به
آسمان، یعنی معراج حقیقی هستند و فرشتگان و جنیان نیز در این عروج شرکت دارند. رقص
شاخههای درختان به واسطة وزش نسیم بهار مظهری از آن سرنمون ازلی است.
اوّلین سماعخانة معروف یا جایی برای رقصیدن و نواختن موسیقی
مذهبی در نیمة دوّم قرن سوم هجری برابر با نهم میلادی در بغداد تأسیس شد، جایی، که
صوفیان مجال شنیدن نغمههای آهنگین را مییافتند و برخی در حلال آن به چرخ زدن میپرداختند. گاهی اوقات این حالت لسه به جایی میرسید، که
خرقهایشان را، تیکه پارچهایی، که با دقّت به یقدیگر دوخته شده بود، میدریدند.
ایشان
چرخزنان دست راستشان را برای کسب رحمت الهی به سوی آسمان دراز میکنند.
در این
هنگام چنین تصوّر میشد، که سرشار از برکت “نیروی جادویی، مقدّس و معنوی” شدهاند.
مسئلة مورد اختلاف این بود، که آیا مبتدیان طریقت-چنان، که شیخ ابوسعید ابوالخیر موعتقید
بود بایسته است، که در مراسم رقص و سماع شرکت کنند، تا مشتهیان نفسانی خود را از
میان بردارند یا این، که از شركت در این گونه مجالس باید برحذر باشند.
مسئلة دیگر
به این گونه بود، که آیا نواموختگان طریقت به واسطة پایکوبی سرمستانه و گوش دادن
به موسیقی میتوانند “هوالی” عرفانیشان را تالی بخشند یا باید از نمایش چنین عملی
پرهیز کنند؟ پایکوبی و دستافشان بخشی از چنین رقصهایی بود، که ممکن بود به چنين
منتها شود (چنان که جامی آن را در سیلیسیلتولزهب توصیف میکند) مینیاتورهایی، که
عمدتن از حوزة فرهنگ ایرانی بر جای مانده است، صوفیان چرخزن را با آستینهای بلندی،
که پرندگان را تدای میکند به تصویر میکشند. رقص در نزد مولویه یک عمل شعورمندانه
اینان گسیخته نیست، بلکه رقص منظوم “بال” است، که در آن یک درویش میتواند شعف
سرمستانه را تجربه کند. امّا این شعف سرمستانه راهی برای پرستش “و” و در حقیقت “رقص
برای خدا” است. چرخ زدن اغلب به حرکت ستارگان به دور خورشید یا رقص پروانه به دور
شمع برای “فنا”-ا در آن تشبیه میشود. این تجربة فنا است. ”فنا”-ا در خدا برای
رسیدن به سطح بالاتر از بصیرت.
باید ذکر
کرد، که سماع صوفیانه متوجّه اهدام جسمانی نیست، بلکه در این مراسم شیخ در وسط
دایره میایستد. قالیچة سرخرنگ (نماد اتّحاد با عالم شهود) به سوی مکّه گسترانیده
میشود. مراسم با تلاوت قرآن و نعت (شعری، که در ثنای نب سروده میشود) آغاز میشود.
نوازندگان رو به روی شیخ مینشینند و سکوتی، که در پی تلاوت قرآن و نعت نبی در
مجلس سایه افکنده با صدای طبل شکسته میشود.
پس از آن
تکنوازی نی شروع میشود. سپس، درویشان به دنبال شیخ در دایرة تالار میایستند و به
یک دیگر سر فرو میآورند. رقص با نخستین سلام یک درویش آغاز میشود. درویش با
بوسهای بر دست شیخ از او برای سماع رخصت میطلبد. مرشد سماع او را به جای خود
راهنمایی میکند.
نوازندگان و
خوانندگان شروع به خواندن میکنند. شیخ در جای خود ایستاده و درویشان بر گرد او
باز میشوند و میچرخند و آهسته ذکر الله، الله، الله... را زیر لب تکرار میکنند.
این بخش از مراسم تقریباً 10 دقیقه طول میکشد و برای چهار بار
تکرار میشود. در چهارمین سلام خود شیخ نیز به رقص ملحق میشود. در نظم خورشیدوار
مولانا شیخ نماد خورشید است و درویشان به مانند ستارگان به دور خود و به دور شیخ
چرخ میزنند.
ایشان
چرخزنان دست راستشان را برای کسب رحمت الهی به سوی آسمان دراز میکنند تا آن را به
قلب خود منتقل سازند و از قلب نیز با پایین آوردن دست چپ به سوی زمین آن را از
رحمت الهي سیراب میسازند.
هنگامی، که
یک نفر پای خود را محکم به زمین میکوبد، دیگر دنبالة کار اورا میگیرد و رقص را
ادامه میدهد. فراز و فرود پای راست دائماً با ذکر آهنگین الله، الله، الله...
همراه است.
در پایان ،
درویشان ه و-هوکنان به یکدیگر ملحق شده و با ذکر
فاتحه و ادای نماز برای مولانا و شمس تبریزی مراسم را به پایان میرسانند.
چون میبینیم
رقص در زندگی و طریقت مولانا موقع مهم و بارز را
صاحب بود، بیگمان به ذهن این اندیشه میرسد، که آیا این مراسم (سماع) به اشعار
شاعر شهیر ما تأثیرگذار بوده و یا نه؟ و چه گونه تأثیرگذار بود، زیرا گفته میشود،
که مولانا در زیاده مورد در حالت سماع شعر میگفت.
در جستجوی پاسخ این پرسش سیری به عالم راز و معنی مولانا
داشتیم. واقعاً، سماع و رقص به آثار
مولانا تأثیر بیحدود داشته است.
محقّق
شناختة ایران ضیای موحّد نیز تأثیر رقص و سماع به آثار مولوی را بازگو شده است،
این محقّق به نتیجه میرسد، که «در شعر مولانا، بخصوص، در غزلهایش ضرب اهنگ و شعر
و سماع از هم قابل تفکیک نیستند». ضیای موحّد میگوید، که هر کدام غزلهای مولانا
یک مجلس سماع است، گویا آن که برای مجلس سماع سروده شده است.
اوّلین
توجّهی ما به واژة «رقص» بود. مسلّم است، که هر واژه دارای صورت و معنی است، یعنی
به عنوان صورت ویژگیهای صوتی و لوزی فهمیده میشود و به عنوان معنی باشد، حقیقتی
است، که توسط واژه درک کرده میشود.
صورت و معنی
هر کلمه به هم سخت مربوطند و واژة رقص. رقص در فرهنگ زبان تاجیکی موافق آهنگ
موسیقی اجرا کردن حرکت موزون، دستافشانی و پایکوبی، اصول؛ رقص کردن موافق آهنگ
دستافشانی و پایکوبی کردن معنی شده است.
کلمة رقصیدن رقصيدن اجرا کردن حرکت موزون دست، پا و بدن موافق
آهنگ موسیقی و سرود، پای کوفتن، بازی کردن با آهنگ موسیقی؛ به دایرة کسی رقصیدن
مج. تابع کسی بودن، با نشانداد کسی عمل کردن میباشد.
ادامه دارد.....
درود یاران همراه!
فرارسیدن خجستهمیلاد پیامبر اکرم (ص) و فرخندهولادت امام جعفر صادق (ع) مبارک باد!
میدانیم که سیمای پیامبر اسلام (ص) در اشعار مولوی نمودی ویژه دارد؛ در این پنجرهی سبز و ذیل پست جاری، عیدانه را، فشردهوار، به اشعار و مباحثی در این مورد اشاره میشود؛ تا مطالب پست جاری نیز که سالهاست از ارسالش میگذرد، خوانده شود:
🍃🌸🍃
در اخبار است که پیامبر(ص) فرمود: «قرآن ظاهر و باطنی دارد، و باطن آن هم باطنی دارد، تا هفت باطن» و «هفتاد باطن» و «هفتصد باطن» و «هفتاد هزار باطن» و جز اینها روایت شده است.
مولوی در دفتر سوم مثنوی معنوی، پیرامون تفسیر این خبر مصطفی (ص) میگوید:
حرف قرآن را بدان که ظاهریست
زیر ظاهر باطنی بس قاهریست
زیر آن باطن یکی بطن سوم
که درو گردد خردها جمله گم
بطن چارم از نبی خود کس ندید
جز خدای بینظیر بیندید
تو ز قرآن ای پسر ظاهر مبین
دیو آدم را نبیند جز که طین
ظاهر قرآن چو شخص آدمیست
که: نقوشش ظاهر و جانش خفیست
مرد را صد سال عم و خال او
یک سر مویی نبیند حال او
🍃🌸🍃
مولانا در دفتر اول مثنوی، با بیانی متین، از جاودانگی نیروی معنوی و ناپایداری هر چه جز حق است باز میگوید و با سخنی که دیگر مثلی سایر شده است، میفهماند که:
محمد (ص) جامع همهی پیامبران از آدم و نوح و ابراهیم گرفته تا موسی و عیسی علیهمالسلام است و اسلام نیز مکمل همهی ادیان است. به بیانی دیگر، مولوی وجود پیامبر خاتم را جامع تمام کمالات میداند و نام احمد در حکم نام تمام پیامبران است؛ پیامبر، کمالی دلخواه است و وقتی انسان به کمال مطلوب رسید، سایر کمالات خود به خود حاصل میشود:
خطبهی شاهان بگردد و آن کیا
جز کیا و خطبههای انبیا
زانک بوش پادشاهان از هواست
بارنامهی انبیا از کبریاست
از درمها نام شاهان برکنند
نام احمد تا ابد بر میزنند
نام احمد نام جملهی انبیاست
چونک صد آمد نود هم پیش ماست
🍃🌸🍃
_ در دفتر سوم مثنوی معنوی، پیرامون جاودانگی آیین اسلام و کتاب قرآن میخوانیم:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق
من کتاب و معجزهت را رافعم
بیش و کمکن را ز قرآن مانعم
من تو را اندر دو عالم حافظم
طاعنان را از حدیثت رافضم
کس نتاند بیش و کم کردن درو
تو، بِه از من حافظی دیگر مجو
رونقت را روز روز افزون کنم
نام تو بر زر و بر نقره زنم
منبر و محراب سازم بهرِ تو
در محبّت قهرِ من شد قهرِ تو
نام تو از ترس پنهان میگوند
چون نماز آرند پنهان میشوند
از هراس و ترس کفار لعین
دینت پنهان میشود زیر زمین
من مناره پر کنم آفاق را
کور گردانم دو چشم عاق را
چاکرانت شهرها گیرند و جاه
دین تو گیرد ز ماهی تا به ماه
تا قیامت باقیش داریم ما
تو مترس از نسخ دین ای مصطفی
ای رسول ما تو جادو نیستی
صادقی همخرقهی موسیستی
هست قرآن مر تو را همچون عصا
کفرها را در کشد چون اژدها
تو اگر در زیر خاکی خفتهای
چون عصایش دان تو آنچه گفتهای
قاصدان را بر عصایش دست نی
تو بخسپ ای شه مبارک خفتنی
تن بخفته نور تو بر آسمان
بهر پیکار تو زه کرده کمان
فلسفی و آنچه پوزش میکند
قوس نورت تیردوزش میکند
آنچنان کرد و از آن افزون که گفت
او بخفت و بخت و اقبالش نخفت
🍃🌸🍃
در غزل ۷۹۲ از دیوان شمس از اهمیت نور احمد میگوید و میسراید:
نور احمد نهلد گبر و جهودی به جهان
سایهی دولت او بر همگان تابان باد
گمرهان را ز بیابان همه در راه آرد
مصطفی بر ره حق تا به ابد رهبان باد
آن خیال خوش او مشعلهی دلها باد
وان نمکدان خوشش، بر زبر این خوان باد
کمترین ساغر بزم خوش او شد کوثر
دل چون شیشهی ما هم قدح ایشان باد
🍃🌸🍃
در غزل ۱۰۵۲ از دیوان شمس میگوید:
نوریست میان شعر احمر
از دیده و وهم و روح برتر
خواهی خود را بدو بدوزی
برخیز و حجاب نفس بردر
آن روح لطیف صورتی شد
با ابرو و چشم و رنگ اسمر
بنمود خدای بی چگونه
بر صورت مصطفی پیمبر
آن صورت او فنای صورت
وان نرگس او چو روز محشر
هر گه که به خلق بنگریدی
گشتی ز خدا گشاده صد در
چون صورت مصطفی فنا شد
عالم بگرفت الله اکبر
🍃🌸🍃
در دفتر اول از مثنوی معنوی، پیرامون ابهت و شکوه نام و نیز نور پیامبر (ص) میخوانیم:
بود در انجیل نام مصطفی
آن سرِ پیغامبران؛ بحرِ صفا
بود ذکر حلیهها و شکل او
بود ذکر غزو و صوم و اکل او
طایفهی نصرانیان بهرِ ثواب
چون رسیدندی بدان نام و خطاب
بوسه دادندی بر آن نامِ شریف
رو نهادندی بر آن وصفِ لطیف
اندرین فتنه که گفتیم آن گروه
ایمن از فتنه بدند و از شکوه
ایمن از شر امیران و وزیر
در پناه نام احمد مستجیر
نسل ایشان نیز هم بسیار شد
نور احمد ناصر آمد یار شد
وان گروه دیگر از نصرانیان
نام احمد داشتندی مستهان
مستهان و خوار گشتند از فتن
از وزیر شومرای شومفن
هم مخبط دینشان و حکمشان
از پی طومارهای کژ بیان
نام احمد این چنین یاری کند
تا که نورش چون نگهداری کند
نام احمد چون حصاری شد حصین
تا چه باشد ذات آن روحالامین
بعد ازین خونریز درمان ناپذیر
کاندر افتاد از بلای آن وزیر
🍃🌸🍃
سپاس از خوانش پرمهرتان!🙏🌸🙏