جمعه ۲ آذر
تحول چهار
ارسال شده توسط زهرا حسین زاده در تاریخ : سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۴ ۱۶:۵۶
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۸۴ | نظرات : ۰
|
|
ادامه .... بعد از اينکه ايشون رفت از کلاس ما يه معلم ديگه اي سال بعدش اوردن که کتاب رو تدريس ميکردند ايشون و خيلي براي من سخت بود اصلاً نميتونستم بپذيرم که حالا ميخواد کسي احکام به ما درس بده من احکام نميخواستم هر چي ما رفتيم گفيم ميشه ايشون رو بياريد ميگفتند نه ديگه نميتونند ايشون بيان درس بدند يه چيزي رو اين خانم توي وجود من بيدار کرد که من سالها به دنبالش گشتم يعني من اگه ميشنيدم يه جايي يه مجلسي هست که مثلاً راجع به مولانا صحبت ميکنند راجع به حافظ ميگفتند يه آقاييه يه درد يشه هر چييزي که احساس ميکردم ممکنه از اون حقيقته از اون چيزي که چشيده بودم يه چيزي بهم بده ميرفتم خيلي جاها رفتم تو خيلي مجلسها ميشستم اما هيچ چيزي نبود انگار انگار خشکي بود براي من هيچ چيزي هيچ چيزي اضافه نميشد به اون چيزي که من داشتم ومن يادمه که من انقدر تغيير کرده بودم که اصلاً از اين نماز به اون نمازم نميتونستم صبر کنم من ناراحات ميشدم که نمازم تموم ميشد . من منتظر صداي اذان ميشستم توي خونه ام اصلاً يه چيز واضح شده بود براي همه من ميديدم مامان بابام ميان در اطاقم دارن نگام ميکنن و اينکه حتي بعضي وقتا حمد و توحيدم رو که ميخواستم بخونم سر هر يه آيه اش انقدر فکر ميکردم انقدر ..هي احساس ميکردم چقدر سخته که آدم هي يه آيه رو پنج بار چون هر يه بارش هر يه آيه اش آدم دلش ميخواد ساعتها فکر کنه و واقعاً ساعتها فکر کردن داشت هر يه آيه اي که ما ميخونديم هر کاري که ما ميکرديم مثلاً سجده اي که ما ميکنيم ميگفتند اولين باري که سرتون رو ميزاريد روي مهر داريد ميگيد که خدايا منو از اين خاک آفريدي سرتو بلند ميکني ميگي بلندم کردي ازين خاک بعد دوباره سرتو ميزاري روي مهر مي گي دوباره به همين خاک بر ميگردوني بعد دوباره سرتو بر ميداري ميگي دوباره بلندم ميکني و واقعاً اين يه چيز فوق العاده نمادينيه اين نمازي که ما داريم به ما گفتند که اگه شما چيزي پيدا کرديد شبيه اين نماز ما عبادتي هر رفتاري که توي هر آئين و هر ديني ميدونيد زيباتر از نماز بود من دينم رو عوض مي کنم من اون کارو انجام ميدم پيدا کنيد بياريد براي من چيزي که اين همه مفاهيم باشه توش و خدا رحمتشون کنه هر جا اگه زنده هستند خدا حفظشون کنه آدم تا نفهمه که خودش چيه کيو داره ميپرسته نه نمازه نمازه که مال بيشتر ما همينطوريه چند وقت پيش به دوستم داشتم ميگفتم که چقدر بي رنگ و بويه نمازامون چقدرهي من هر دفعه کار دارم هزار تا کار دارم بچه چي ميام وا ميستم پاي سجاده اصلاً يه حالي بهم دست نميده ميگم برم پاي سجاده تا برسم پاي سجاده فکر اين کار فکر اون کار يه چيزي از آقاي فاطمي نيا شنيدم که خيلي عجيب بود ميگفتند که يه کسي مغازه دار بوده ميوه فروش بوده يه مرد رندي مياد بهش ميگه صد تا ميوه چقد ميشه ميگه مثلاً اينقدر ميگه ده تاش چقدر ميشه ميگه انقدر ميگه نه تاش هشتاش يه دونش چقدر ميشه ميگه خب يه دونش چيزي نميشه ميگه اگه چيزي نميشه من يه دونه بخورم يه دونه رو ميگيره دوباره يه ميوه ديگه رو انتخاب ميکنه ميگه اون ميوه ببخشيد من حسابم خوب نيست صد تاش چقدر ميشه حساب ميکنه دو باره دهتاش خسته ميکنه مغازه دارو بعد ميگه يه دونش چقدر ميشه ميگه خب وقتي صد تاش بشه هزار تومن يه دونش هيچي نميشه ميگه خوب يه دونه ديگم از اين بده من بخورم ميره ميوه ي سومو شروع کنه بپرسه ميگه ببخشيد من حسابم خوب نيست ميوه فروش ميفهمه ميگه نه تو نميخواي بخري تو مرد رندي ميخواي دزدي بکني تو اهل کجا هستي اهل يه جايي ام ميگه خراب بشه اون جايي که همچين آدمايي رو تربيت مي کنه بعد آقاي فاطمي نيا ميگفتند يه عارفي گفته که خوش به حال اون ميوه فروش که سر ميوه ي سوم فهميد شما يه عمره که شيطان يه دونه يه دونه ازتون ميگيره و شما نميفهميد امروز ميگه حالا اين نمازه رو ول کن فردا ميگه حالا اينجا نشستي غيبت ميکنن اينم اشکال نداره گفت همين يه دونه يه دونه هارو ازتون ميگيره و نگاه ميکنيد ميبينيد همون يه دونه ها همه عمرت بوده که همشو دادي بهش
سوال : خانم قاجار يعني اون اتفاقه از همون 15 سالگي موند تا الان . درسته ؟.....ادامه دارد
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۶۶۹۲ در تاریخ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۴ ۱۶:۵۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.