سید محمود توحیدی (۱۳۲۲- ۱۳۷۹)
متخلص به
ارفع کرمانی فرزند
مجدالسادات از شاعران معاصر کرمانی است. شروع تحصیلاتش در مقطع ابتدایی و متوسطه در زادگاهش بودهاست و تحصیلات عالیه را در حوزه زبان و
ادبیات فارسی تا مقطع کارشناسی ارشد در
دانشگاه فردوسی مشهد گذراندهاست.. ارفع ۴ سال پی در پی (۱۳۵۰-۵۴) نویسنده ی برتر کشور شناخته شد.از ارفع کرمانی غزلهای زیادی باقی مانده که به دلیل گرایشهای صوفیانه وی در حوزه عرفان قرار میگیرند.آنچه از نوشتههاو سروده های وی به جاست مجموعه غزلهایش با عنوان «یاسها و داسها» و «دیوان اشعار» و «در شهر قصه هیچ عجیبی عجیب نیست»؛ وهمچنین تالیفی است تحت عنوان«بحث انتقادی راجع به تشبیهات لیلی ومجنون نظامی و جامی». «یاسها و داسها» نخستین بار در ۱۳۷۹ به چاپ رسید و بارها با تجدیدنظر و تصحیحات تازه منتشر شد.در این مجموعه، ارفع تعدادی از غزلهای خود را چاپ کرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تا آنجا که میتوان گفت تعدادی از غزلهای او از بهترین غزلهای این دوران به شمار میرود.غلامحسین یوسفی که یکی از استادان دوران تحصیل ارفع در دانشگاه فردوسی مشهد بوده دربارهٔ شعر ارفع میگوید: «در غزل فارسی معاصر، شعرهای ارفع در شمار آثار خوب و خواندنی و برجسته است. آرامگاه او در
بهارستان هنرمندان کرمان است. فرزند وی به نام
فواد توحیدی با تشکیل یک گروه موسیقی و استفاده از اشعار پدر، برنامههای متعددی در سطح کشور و جهان ترتیب میدهد.
"عنقای عاطفت "/ غزلی از توحیدی
------------------------------
عادت به مهر ، از سر ما رفته خود به خود
از چلچراغ عشق ضیا رفته خود به خود
از لابلای توده ابر سیاه آه
تا کوی دوست ، موج دعا رفته خود به خود
نالید عندلیب که ای وای باغبان
ازلاله های سرخ ، صفا رفته خود به خود
عنقای عاطفت که به دل آشیانه داشت
یا با فریب ساخته یا رفته خود به خود
گفتم به چشمه از چه به مرداب می روی
گفتا که شیب حادثه را رفته خود به خود
سنگی به سینه بوسی آئینه می رود
پژواک بشکنی به هوا رفته خود به خود
تا هی زدم که راه ثواب آن طرف تر است
دیدم که دل به راه خطا رفته خود به خود
توفنده موج هستی من با فنای خویش
تا نقطه چین خط بقا رفته خود به خود
بنشین به جای خویش که دیدم ناگزیر
از یک گذا ، شاه و گدا رفته خود به خود
ارفع ، حدیث مسجد و میخانه کهنه شد
از خانه های خدعه، خدا رفته خود به خود
"گلبوته های آشتی " / غزلی از توحیدی
--------------------------------------------
دادی مرا دلی و گرفتی دوباره اش
بگذار سر کنم گله در یادواره اش
از تنگنای تیره زندان سینه ام
فریادها کشید و نکردی نظاره اش
ترسم که عرش شعله کشد از لهیب دل
گر سر کشد ز روزن گیتی شراره اش
هرگز مباد محو ز دل ، نقش روی او
نقشی که حک شده است به اوراق پاره اش
تکبیر سرو حرز معلای قامتش
مهتاب مانده محو رخ ماهپاره اش
ازقله سپید تمنا کند ظهور
صد آبشار نور ز شط ستاره اش
روید ز کینه زار سیاه تضادها
گلبوته های آشتی از یک اشاره اش
از فرط بخشش اش ، گنه آن قدر می کنم
عاجز شود به روز شمار از شماره اش
ارفع مقیم کعبه دل شو که هر زمان
پیغام دوست می رسد از هر مناره اش
"عاقبتت به خیر باد "/ غزلی از توحیدی
---------------------------------------
خیره بماند بر درت ، دیده انتظار من
ره ندهی اگر مرا ، وای به روزگار من
من به خدا به هیچکس درد دلی نکرده ام
بند به آب می دهد ، چهره زرد و زار من
دل ز تو شکوه کرد و من ، از دل خود جدا شدم
ربط نداشت بیش از این ، کار کسی به کار من
پا زده پشت کوچه ام چاوش دشت بی کسی
بهر خدا به او بگو ، در گذر از گذار من
بس که گلو فشرده ام زیر فشار عقده ها
بوته صبر روید از ، سنگ سر مزار من
پشت ضریح دیده ام بسته دخیل آینه
تا که به اشک شوید از چهره دل غبار من
خلوت امن سینه ام گشته قرارگاه غم
عاقبتت به خیر باد ای دل بی قرار من
ای بت من چه می شود ، از تو که کم نمی شود
از سر مهر گر شبی سر بنهی کنار من
من نه به خویش رفته ام بر در بقعه جنون
جبر زمانه می کشد رشته اختیار من
ارفع اگر به باد شد عمر سراب گونه ام
خوشدلم آن که عشق شد مایه اعتبار من