در این فیلم جدید وودی آلن به نام "مرد بیمنطق" خواکین فینیکس نقش یک استاد فلسفه مزور را بازی می کند. این فیلم با شاهکارهای اولیه وودی آلن قابل مقایسه نیست ولی می توانست حتی از این هم بسیار بدتر باشد. پیش پرده فیلم طوری وانمود می کند که گویا داستان آن رابطه یک مرد میانسال انسان گریز با زن بسیار جوانی است که دیوانه وار عاشق او می شود. کاملا شبیه داستانهایی که در فیلم های قبلی این فیلمساز مثل "منهتن "، "شوهران و زنان" و " هر چه نتیجه داشته باشد" (Whatever works) حکایت شده است.
اما با دیدن فیلم مشخص می شود که پیش پرده ما را فریب داده است."مرد غیرمنطقی" تا حدی به رابطه عاشقانه بین نسل ها می پردازد ولی بیشتر از آن در مورد یکی از دغدغه های اصلی وودی آلن یعنی میرایی و مزایای عملی قتل است.
وودی آلن در فیم جدیدش با انرژی و تمرکز بیشتری، حداقل به نسبت فیلم های اخیرش، به این موضوع می پردازد. به زبانی دیگر اگر فیلم "مرد بیمنطق" به هیچ عنوان به خوبی فیلم "جرم ها و بزه کاری" نیست ولی حداقل به هیچ وجه به بدی "امتیاز نهایی" و یا "رویای کاساندرا" هم نیست.
آبه لوکاس شخصیت ضد قهرمان این فیلم با بازی خواکین فینیکس یک استاد فلسفه سرگشته ای است که خدا را شکر سعی نمی کند شخصیت همیشگی وودی آلن را در این فیلم تقلید کند. آبه لوکاس از مدتها پیش دریافته است که دانش عمیق از اندیشه های هایدگر نمی تواند به او در فایق آمدن بر مصائب زندگی کمک کند. و به همین ترتیب نوشیدن ویسکی، که همیشه آن را در یک بطری بقلی با خود حمل می کند، چاره ساز نیست.
پیامدهای مستی فقط به تیرگی و تفرعن شخصیت او می افزاید که بدون هیچ انگیزه مهمی همیشه از زندگی ناراضی است. وقتی که در یک دانشگاه آرام و زیبا در حومه شهر نیویورک تدریس را آغاز می کند، از دانشجویان گرفته تا سایر استادان و کارمندان دانشگاه از پیوستن یک چنین نهیلیست عبوس ولی در عین حال جالبی به محیط آنها بسیار خوشحال می شوند.
بهترین دانشجوی او به نام جیل با بازی اما استون، به شدت تحت تاثیر او قرار می گیرد و یک استاد کلافه علوم به نام ریتا با بازی پارکر پوسی، بلافاصله به او پیشنهاد رابطه عاشقانه می دهد. اما آبه به هیچیک از آنها علاقه ای نشان نمی دهد و این به خوبی نشان می دهد که ملالت و افسردگی او تا چه حد عمیق است.
صحنه های آغازین فیلم که قرار است این رابطه مثلثی را به تماشاچی نشان دهد یکی از بدترین نمونه های فیلم های بد وودی آلن است، بی معنا و بسیار طولانی است. علاوه بر دیالوگ نسنجیده بین شخصت ها دو راوی، یکی از زبان آبه و دیگری از زبان جیل، مطالب بی مورد بیشتری را به این صحنه ها می افزایند. وقتی که بازیگری با توانایی و درخشندگی اما استون جلوی دوربین است لازم نیست حالات روحی شخصیت را از زبان یک راوی بیان کرد و مثلا گفت: "افکار من خیلی درهم و برهم و آشفته بود."
خوشبختانه فیلم بالاخره سرعت می گیرد. آبه و جیل موقع صرف شام در یک رستوران صحبتهای یکی دیگر از مهمانان را می شنوند که می گوید در پایان پرونده طلاق حق سرپرستی فرزندان را به شوهر او داده اند. این زن در ادامه می گوید که تنها دلیل صدور چنین حکمی این بوده که وکیل شوهر سابقش با قاضی دادگاه رابطه خیلی دوستانه ای دارد و بعد هم با صدایی بغض آلود آرزو می کند که قاضی سرطان بگیرد.
در این لحظه، مثل اینکه نوری بر ذهن تاریک آبه تابیده باشد، او با خود فکر می کند که همین نکته می تواند به زندگی بی هدف او معنایی بدهد. اگر او این قاضی را بکشد جهان را به جای بهترین برای زیستن بدل خواهد کرد و درعین حال کار عجیب و خارق العاده ای انجام داده است. او پس از مکث کوتاهی برای نام بردن از کانت و داستایوفسکی شروع می کند به طراحی یک قتل بی عیب و نقص.
در این بخش از فیلم "مرد بیمنطق" مضامین فلسفی سنگین داستانهای جدی وودی آلن با شیطنت های همیشگی بهترین کمدی های او ترکیب می شوند. آبه با این ماموریتی که برای خود تعیین کرده از ملالت و خستگی همیشگی در می آید و تماشاچیان نیز به انتظار دیدن یک فیلم جنایی هالیوودی با چاشنی مخصوص وودی آلن به هیجان می آیند.
در صحنه های بعدی که آبه به شکل فرضی جزییات نقشه خود را با جیل که از ماجرا بی خبر است در میان می گذارد، فیلم چنان هوشمند و پیچیده می شود که آدم تصور می کند وودی آلن به عمد صحنه های اولین فیلم را کسالت بار ساخته است تا به زبان داستان استدلال آبه که می گوید عمل مهم است و نه دانش آکادمیک را تایید کند.
با این همه نباید امید و توقع خود از فیلم را بالا برد. از وقتی که آبه شروع می کند به عملی کردن طرح خود وودی آلن نتوانسته پیچیدگی و جذابیت های لازم را به فیلمنامه بدهد. به جای بررسی و تحلیل شرایط وقوع این حوادث مثل فیلم های ۲۰ یا ۳۰ سال پیش او، به نظر می رسد که وودی آلن قصد دارد هر چه سریعتر فیلم را به پایان برساند. یک بار دیگر داستانی که به طور بالقوه می توانست به یک فیلم بسیار عالی بدل شود به خاطر شلخته بازی مرسوم وودی آلن که فکر می کند "همین حد کافی" است، خراب شده است.
یک نمونه مشخص از این تخریب را می توان در صحنه ای دید که دوست پسر جیل به او پیشنهاد می دهد که برای ادامه تحصیل به لندن رفته و در دانشگاه آکسفورد ثبت نام کنند. راحت تر و صحیح تر این بود که گفته شود به آکسفورد برویم. یک یک نمونه دیگر مخالفت وودی آلن با افزودن موسیقی تنش آفرین برای صحنه های تریلر فیلم بود. به جای آن او یکی از آثار گروه سه نفره رمزی لوئیس را بارها و بارها به عنوان موسیقی متن تکرار می کند. در صحنه های اول فیلم که این آهنگ پخش می شود به نسبت موسیقی همیشگی که وودی آلن برای فیلم های خود برمی گزیند تغییر محسوس و جذابی است. اما ۹۰ دقیقه بعد تکرار این قطعه من را به شدت کلافه کرده بود. اگر یک بار دیگر من این ترانه را بشنوم مرتکب جنایت خواهم شد.