جمعه ۲ آذر
یک لنگه کفش
ارسال شده توسط جلیل سرچاهی در تاریخ : جمعه ۱۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۲:۴۶
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۷۵ | نظرات : ۱۸
|
|
یک لنگه کفش پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند ولی پیرمرد بی درنگ لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت همه تعجب کردند پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد ، چه قدر خوشحال خواهد شد نتیجه داستان : ببخشید و لبخند بزنید تا بتوانید راحت تر فراموش کنید
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۵۱۶۱ در تاریخ جمعه ۱۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۲:۴۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.