بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اينک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نيمهباز
خوش به حال دختر ميخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمی پوشی به کام
باده رنگين نمی بينی به جام
اکنون که به روزهاى پايان سال نزدیک میشویم و تقریبا خانه ها دارند تکانده مى شوند آنچه که مانده است دلهای ماست که باید تکانده شوند از هر آنچه که می توان آنرا آلودگی نامید از کینه هایی که از دیگران به دل گرفته ایم از کبر و غرورهای بی جهتی که داریم از بد اخلاقی ها و تکبرها...از خود برتر بینی ها ...از عصبانیت ها ...از دروغها ...از فریبکاریها و....و از هرچه مانند رسوبی بر دیواره های روح و دل ما جا خوش کرده است
بیائیم دلمان را بتکانیم از هر آنچه سازنده این دل آنرا در دل ما قرار نداد...روز ازل ...روز اول حیاتمان ...
بیائید مثل بچه ها دلمان را پاک کنیم مثل روز اول تولدمان چقدر بچه ها خوبن ...خوبی آنها به خاطر همین است که کینه ندارند غرور ندارند بی ریا هستند شیرین هستند