دوست داشتم جبهه چه در عملیات و چه قبل از آن به یک محیط پر نشاط تبدیل کنم شرین کاریهایی که میکردم ممکن بود جریمه سنگینی در بر داشته باشه اما به علت معروفیتم همه با من همراهی میکردند از جمله وقتی نیروی آزاد گردان بودم نصف نیروهای یک گروهان بردم به حمام برای از دررفتن به صبحگاهی بدون اینکه مسئول گروهان متوجه بشه حساب کنید مسئول گردان چه جوابی به مسئول گروهان (شهید شد)هنگام صبحگاه می دهد و این بنده خدا مانده بود در جواب مسئول گردان که گفته بود هنگام ناهار دویست نفرید و هنگام صبحگاه بیست نفر مسئول گروهان از شرم رو به مرگ میرفت مسئول گروهان که حسابی شاکی بود پدر ما را با تنبیه نظامی در آورد اما همه گردان برای یک هفته همه میخندیدند از دزدیدند مو تور مسئول لشکر27 که به علت راه اشتباهی در دل دشمن جا گذاشته بود و موتورمسئول دیدبانی گرفته تا مقر دیدبانی و توجیه منطقه عملیات مسئولین لشکر وعملیات به توالت تبدیل کرده بودخاطره اش را تعریف نمی کنم بعد از اینکه ضد انقلاب به مرزها رفتن من به لشکر 27 رفتم ودیدبان شدم و به علت درخششم در عملیات بدرکه
با تقدیر مسئولین لشکر ها بود خیالم راحت بود به علت شیرین کاریهایم از خط اخراجم نمی کنند کار دیدبانی
اطلاعات عملیات نیست اما من چون تجربه این کار داشتم به عمق خاک دشمن میرفتم و مسئول محور و مسئول دیدبانی شاکی میشدند می گفتند چرا رفتی میگفتم رفتم برای صبحانه شیر خشک عراقی بیارم همین حرفم روحیه نیروها عوض میکرد مخصوصا از جواب من به مسئولین مطلع میشدند برای اینکه شبها در قرارگاه های عملیاتی که محیط باز بود از نیش پشه و عقرب در امان باشم یک تخت با ارتفاع 4 متر درست کرده بودم یادم با یک دوستم سیم تلفن صحرایی که سیاه رنگ بود به عنوان طناب برای زمین زدند بسیجیانی که از نماز یا دعای کمیل هنگا م شب که بر میگشتند به چادرشان استفاده میکردیم دیدم مسئول دیدبانی داره میاد با سیم تلفن زدیمش زمین هی بلند خندیدیم متوجه شد با کفش دنبال ما افتادد هی میخندید و تهدید میکرد پدرتان در میارم در پاتک شدید دشمن که هر لحظه امکان اسیر شدند بود میرفتم با کنسرو ماهی می آمدم میگفتم بیارم بخوریم تا به دست عراقی ها نیفته با تخصصی که در درست کردند جهنم در دید بانی داشتم پاتکهای عراقی دفع میکردم به نحوی که هر وقت وارد خط میشدم با جهنمی که درست میکردم همه متوجه من میشدند که وارد خط شدم در فاو به علت شهادت دیگر دیدبانان دیدبان سه لشکر عملیاتی شدم اگر پول یک روز گلوله هایی که حرام کردم به من میدادند الان میلیونر بودم
در کردستان هم بدون اینکه بخوام همینطوری معروف شده بودم یادم هست در جندالله مریوان نیروی آزاد و مسئول اختلاف بین نیروهای کومله و دمکرات بودم به مقر های آنها در عمق خاک متصرفه ضربه میزدم و اختلاف میانداختم که مسئول اطلا عات مریوان آمد گفت نزدیک یک دهی نزدیک شهر چند تا ضد انقلاب آمده احتیاج به نیروی پشتبان و یا یک دوشکا داریم مسئول گردان جندالله به من گفت دوشکا خراب شده میتوانی درستش کنی و با آنها بروی من آشنائی با سلاحهای مختلف داشتم از جمله خدمه تاو توپ 106 وخمپاره مینی کاتیوشا 40 ملیمتری و البته تخصصم قناسه و آرپی جی هفت و سیزده پلامین و تخریب چی و دوشکا بود گفتم باشه فنر صفحه تغذیعه درب دوشکا شکسته بود من فنر تفنگ |سه در آوردم جای آن گذاشتم یک رگبار بستم دیدم درست کار میکنه نصف شب با دو ماشین تویو تا روباز که یکی آن دوشکا بود و من خدمه آن رفتیم به پاکسازی ده من ماشین جلو بودم همینکه به نزدیک ده رسیدیم احساس دلشوره پیدا کردم گفتم بگذار دوشکا امتحان کنم دیدم شلیک نکرد ماشین پشتی ام که بچه های اطاعات بودند افتادند جلو حالا نگو ضد انقلاب متوجه نیروها شده بود وبه کمین ما نشسته بود صدای تیر اندازی آمد ماشین جلویی زدند با بدبختی رفتم داخل ده یک دو تا تیر شلیک کردم خراب شد شانس آوردم ضد انقلاب دید دار م میایم فرار کرد راننده آمد دنده عقب بگیره و فرار کنیم گفتم زخمی ها را بایست ببریم همه نیروهای اطلاعات که یک ده الی پانزده نفر بودند نفری دو الی سه گلوله خورده بودند بنده خدا مسئول اطلاعات که دوسه گلوله توی پا و کتفش خورده بود مرا فحش میداد با بدبختی به بیمارستان مریوان رساندیم که مسئول جندالله گفت عملیات خوب پیش رفت خنده امانم بریده بود گفتم حاجی میبخشی همشان را خرج کردم عملیات در کردستان بسیار سخت و وحشتناک بودگاه در برف پنزده کیلومتر بایست میرفتم از اول شب تا نزدیک صبح با تجهیزات سنگین مننیروی آزاد و قناسه چی بودم همه از ترس سنگینی تجهیزات کمپوتشان را میگذاشتن اما من با کنسرو ماهی و هشتا کمپوت به عملیات میرفتم وقتی که میرسیدم کمپوت ها را پخش میکردم بعد از آن خستگی طاقت فرسا حسابی حالشان جا می امد
دو تا از خاطرهای بدم:آموزش نیروها در کمین
من نیروی دشمن بودم و با یست به نیروها کمین میزدم در جندالله مریوان من قناسه چی بودم و قصد کمین آموزشی داشتم و بایست به همراه دوستم که مسئول گروهان بود دشمن میشدیم و نیروها میبایست مرا اسیر میکردند من یک تک تیر انداز حرفه ای بودم با لای کوه بودم دیدم نیروها از پایین می آیند شروع به تیر اندازی کردیم همه نیروها به داخل یک شیار رودخانه سنگر گرفتند به نحوی دقیق کنار آنها با قناسه میزدم که اگر سرشان را از شیار بالا می آوردند تیر به سرشان میخورد نیروها عصبانی شدند به دون اجازه فرمانده به طرف من تیراندازی دقیق کردند به دوستم گفتم حسابی عصبانی شدند اگر گیر بیفتیم کتک حسابی خوردیم یک نارنجک چها تیکه عراقی پرت کردم سمت نیروها که فاصله زیادی از من داشتند خارج از بر د نارنجک بود تا نیروها بترسند طرفم نیایند دستم زمین خورد افتاد سه متری صورتم کله ام را در خاک فرو کردم با معجزه ترکشی به من نخورد در رفتم دوستم گیر افتاد و کتک حسابی خورد
خاطره بدی دوم در گردان سلمان بودم بایست به عنوان دشمن به گردان پیاده کمین میزدم گلوله آرپی جی ام چینی بودبه مسئول گروهان گفتم این گلوله روی هوا فکر نکنم منفجر نشه گفت نه منفجر میشه نیروها بالای یک کوه بودند ومن سیصد متر فاصله گرفتم تا گلوله آرپی جی بالا سر آنها منفجر بشه کمین آموزشی شروع شد گلوله که شلیک کردم دیدم افت کردفکر کردم روی زمین در بین نیروها منفجر شده گفتم یک دادگاه نظامی هم افتادم خدا کنه کسی کشته نشده باشه خودم را به گردان رساندم که مسئول گروهانم گفت مسئول گردان به او گفته کی این گلوله را زده خیلی عالی حرفه ای پدر من را که درآ وردوای به حال دیگر نیروها گلوله درست چند متر مانده به زمین منفجر شده بود همه از ترس به زمین میخکوب شده بودند جرات بلند شدند را نداشتند خودمان هم که میخواستیم معروف نشیم خدا نمی گذاشت
یکبار به مهران قبل از عملیات رفتم یک امازده داشت دوست داشتم آنجا بروم و با دوستم شهید منظری تر و تمیزش بکنیم آن غربت و پاکیش منو بد جوری تحت تاثیر آن مکان قرار میداد بعد از تمیز کردند امامزاده دوستم شهید منظری گفت یک پر چم زدم دربین نیروهای خودی و عراقی اطلاعات عملیات عراق آن را بردند گفتم کاری میکنند که جرات اینکار نداشته باشند یک پرچم حضرت عال برداشتم نصف شبی بردم نزدیک میدان مین عراقی ها با تله های بسیار کار گذاشتم اگر کسی پرچم بر میداشت تیکه پاره میشد برای اینکه پرچم جا بره توی راه یک تانگ تخریب شده عراقی و چند تا گلوله سالم پیدا کردم که پایه میله پرچم سه تا نارنج چهل تیکه گذاشتم با برداشتن میله منفجر میشد در بر گشت یکی ازگلوله ها را بر داشتم دوستم گفت برای چی میخاواهی گفتم برای ماهی گیری میخوام میخواهم در داخل رود خانه مهران منفجر کنم و ماهی بگیرم ماهی گیری با دینامیت بسیار لذت بخشه ماهی ها موجی میشوند روی آب میایند با دست نمی توانید بگیرید زیرا لیز میخورند با عرق گیرتان آنها را به عنوان تور همینطور که پوشیدهاید ماهی هارا میتوانیم بگیرم ماسوره گلوله تانک در اوردم و خرج سی سه نارنجک عراقی داخل آن گذاشتم با چاشنی نارنجک دوسیم تلفن یکی به حلقه چاشنی نارنجک و یکی به بدنده گلوله توپ بستم به دوستم گفتم ببره آن طرف رودخانه بالای پرتگاه که زیر آن عمق رودخانه زیاد بود بگذارد و ضامن حلقه شل بکنه اما او ترسید حلقه شل نکرد و به من نگفت گلوله ای که با بدبختی آورده بودم در آب افتاد اما منفجر نشد گفتم حلقه شل کردی گفت نه من گفتم دست خالی نمی توانم بر گردم رفتم با دو سه تا نارنجک صوتی بر گشتم و داخل آب انداختم دوستم گفت گناه داره گفتم اگر یکی میاد شنا و گلوله منفجر بشه چی البته خودم میدانستم چرت میگم به خدا توی دلم گفتم خدایا ببخش با نارنجک ماهی های زیادی گرفتم و به نیروهای دیدبانی و دیگران دادم
خاطره رو کم کنی و شیطان پرستها قبلا گفتم به علت طولانی شدند مطلب نگم