سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    کرامتی از شهید علمدار
    ارسال شده توسط

    مهدیه صالحی

    در تاریخ : شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳ ۰۲:۴۲
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۲۴ | نظرات : ۱۱

    دلم در سینه جا نمی شد بس که بی قرار شده بود.دو خانواده بودیم ویک ماشین ،در راه مداحی شهید علمدار رو از 
    موبایلم گوش می کردم به اون حس وحالش غبطه می خوردم،به سفری مقدس می رفتیم ،به پابوس امام رضا علیه
     
     السلام.پس از ساعت ها بلاخره به مشهد رسیدیم .حرم آقا چه صفایی داشت .توی دلم با شهدا حرف می زدم و از
     
     اینکه چنین جای معنوی هستم به آنان فخر می فروختم .خلاصه سفر مشهد تمام شد ما قصد برگشت کردیم .
     
    غروب بود که حوالی استان مازندران رسیدیم .من و یکی از همسفرا پیشنهاد دادیم که به زیارت قبر شهید علمدار بریم
     
     .اما با مخالفت شدید همراهان بالاخص راننده مواجه شدیم(ناگفته نماند که مخالفت همراهان به خاطر فرط خستگی
     
     بود) هیچی خلاصه قلب ما رو نگو ......سقوط کرد..
     
    همسفر موافق گفت بیا زیارت عاشورا بخونیم و به شهید علمدار هدیه کنیم شاید دعوتمون کنه.....(( پیرو سفارش خود
     
     شهید مبنی بر اینکه در گرفتاری ها زیارت عاشورا بخوانید))
     
    سریع شروع به خواندن زیارت عاشورا کردیم و به شهید هدیه کردیم .....،،،،،به امید جواب ماندیم 
     
    راننده همچنان به راه خود ادامه میداد که یهو.........
     
    یهو راننده گفت گیج شدم .انگار راه رو گم کردیم نمی دونم کجاییم .هر چه جلوتر می رفتیم بیشتر مبهوت می شدیم
     
     .راننده ماشین را نگه داشت و پیاده شد و از یه نفر پرسید ببخشید اینجا کجاست؟ 
     
    بنده خدا در جواب گفت اینجا ساریه.......!!!!!!
     
    حالا منو بگو که چه حالی داشتم (میدونید راننده اصلا قصد نداشت وارد شهر ساری بشه.)
     
    ته  دلم غو غایی شده بود زیارت عاشورا اثر خودش رو گذوشته بو د ما دعوت شهید علمدار بودیم .
     
    خلاصه راننده با فرط خستگی تسلیم شد . وما در شهر ساری بودیم .اما یه مشکل دیگه!!!!!!!!!!
     
        قبلا گفته بودم که ما غروب به اونجا رسیدیم .با هر زحمتی بود آدرس گلزار شهدای ساری رو پیدا کردیم اما اما اما 
     
    درب گلزار بسته بود و تا فردا صبح هم باز نمی شد ......
     
    این را از نگهبان گلزار شنیدیم 
     
    من با امید و نا امیدی باز به شهید التماس کردم .....
     
    خلاصه پس از اینکه نگهبان فهمید که ما زایر امام ر ضا بودیم اجازه داد که ما سریع زیارت کنیم و بر گردیم ...
     
    پیاده شدیم باورم نمی شد مهمان شهید علمدار بودم در پوستم نمی گنجیدم .....،
     
    هنوز گلبرگ های سرخ روی قبر شهید مشامم را می نوازند 
     
    کاش باز هم........

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۴۸۱۶ در تاریخ شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۳ ۰۲:۴۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0